من ڪیستم ؟؟
شبیه رودی ڪه هیچ گاه
به دریا نریخت و [ مرداب ] شد...
نگاه می کنم به خویش
به این منی که چندی رفته است...
تو گفتی : که لبخند ، به لَب ها نشانی
کجایی ؟! دلیل غم و اشک آهَم .
حجت اله حبیبی...
تو رفتی ، بی آنکه ، برگردی ، ببینی چشمم ، پشت سرت آب می ریخت . حجت اله حبیبی...
کاش ، عصر جمعه تو بودی ، تا غروب، اینقدر دلگیر نباشد . حجت اله حبیبی...
سکوتِ صبورِ رفتنت ، شکست ، ومن ، های های بر این شکست گریستم . حجت اله حبیبی...
کاش، چشمت برق داشت ، تا در تاریکی زانوهایم را بغل نکنم. حجت اله حبیبی...
کاش ، لالایی ات را ذخیره می کردم تا صبح چشم به عکست ندوزم
حجت اله حبیبی...
کاش می رفتم
تا افق چشمان و ساحل نگاهت
زندگی ارزش ماندن ندارد...
حجت اله حبیبی...
آرام باش مهربان من
هیچ چیز ارزش اینهمه نگرانی را ندارد
ما مُرده ایم
و الان سال ١۴٠٢ است......
هر روز مرگ را آرزو میکنیم
ما ک حتی جز رویای شادی
چیزی نمیخاستیم...
به گمانم اندوه،
پرنده ای ست،
[غمگین]
در غم جفت اش.
زانا کوردستانی...
مرا که هیچ مقصدی به نامم ..
و هیچ چشمی در انتظارم نیست را ! ببخشید !
که با بودنم ترافیک کرده ام !!...
تو چون پرستویی و...
ذوق رفتن داری
من بیچاره درختی ،
که عمری ست
به کوچ پرستو ها عادت دارم......
جایِ خالیِ طُ را
آویخته ام به دیوارِ خانه ام
درد می کشم ولی
باز تماشا میکنم
سردار...
وگریستم به یاد تمام رویاهایی که تا میخواستم نوازششان کنم پژمردند...
نویسنده عطیه چک نژادیان...