پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تنها آن کس که تشویش را شناخته است آرامش می یابد....
اضطراب، نگرانی در باره ی آینده استاگر غرق در تشویش و نگرانی بشیو مدام اتفاقات آینده را فاجعه بارپیش بینی کنیو اجازه بدی این افکار توی مغزت بچرخن،از کنترلت خارج میشناون موقع ست که دچار اضطراب میشیپس اول برعکس بشمار پنج-چهار-سه-دو-یک بعد ،یکی از بهترین الگوهای جایگزین مثبت را برای افکارت بکار ببرمثلا با خودت بگو اگه همه ی اینا درست پیش رفت چی؟اکه سوار این هواپیما بشم و با اینکه خیلی تکون میخوره،به سلامت فرود بیام چی؟چون این چیزا ا...
تو عاشق نبودی که درد دل عاشقا رو بفهمیتو بارون نموندی که دلگیریه این هوارو بفهمیتو گریه نکردی برای کسی تا بدونی چی میگمدلت تنگ نبوده میخندی تا از حس دلتنگی میگمتو تنها نموندی که حال دل بیقرارو بفهمیعزیزت نرفته که تشویش سوت قطارو بفهمیتو از دست ندادی بفهمی چیه ترس از دست دادنجای من نبودی بدونی چیه فرق بین تو و منتو هیچوقت نرفتی لب جاده تا انتظارو بفهمیپریشون نبودی که نگذشتن لحظه هارو بفهمی...برشی از ترانه...
دریای تشویشمآرام می گیرددر ساحل نگاهتامواج بی قراری ام...
پلان شبانه هایم،دور از تو!--تاریکی، --تشویش،، --دلتنگی،،،وَ چشم های نمناک! لیلا طیبی (رها)...
سعدی در یکی از معاصرترین مصراع هایش می گوید :« میان این همه تشویش در تو می نگرم »نگریستن در آن که دوستش می داریم ، تشویش زداست ، چون نگریستن در او نگریستن در زیبایی ست ؛ جانِ ما را از پراکندگی های تشویش زا نجات می دهد ؛ و در ما امید به دوست داشته شدن را برمی انگیزد...
من در هوای تو با غمت چنان برگم که رهگذاری زیر پا گذاشته در کوچه ای که بادتشویش خود را در آن ، جا گذاشته یک شب هزار شب هم می شودوقتی من هم بدون تو مرا تنها گذاشته ...جلال پراذرانسفیر اهدای عضو...
روی چند آجر که شاید می شد آن را صندلی نامید، نشسته و به ترکیبِ زیبایی که از غروب آفتاب و دسته ای از پرندگانِ مهاجر به وجود آمده بود، چشم دوخته بود.پیرمرد هر روز در همین ساعت، کت و شلوارش را به همراهِ کفشی که آن را برق انداخته بود، می پوشید و همان جا می نشست.خیابانِ اصلیِ روستا خلوت بود و این مسئله او را تنهاتر از قبل، می کرد.هرچند خیالِ او، نامحدود بود. در آن مکان آرام و قرار نمی گرفت، پرواز می کرد، می دَوید، به اقوامش سر می زد. گونه ی سرخِ...
گرمای آغوش تو یادآور"عصرهای تابستان" استکه میشود زیر سایه دوست داشتنت آرامید وعشق را به تشویش کشید....
مقیم کوی تو تشویش صبح و شام نداردکه در بهشت نه سالی معین است و نه ماهی...