پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
می دونید چرا بعضی از مابه سختی خوشحال می شیم؟چون به چیزایی که باعثناراحتی مون می شن، چسبیدیم...! ....
خسته تر از آنم که از درد بگویم......
اِی روح چِرا زِ جِسم دِل نِمی کَنی؟!...
چرا حواستون به دل بقیه نیست؟...
من به دیوار خودم تا چه زمان تکیه کنم !؟...
اگه میخوای هیچ وقت ناراحت نباشی تنها کاری که باید بکنی باید این باشه که با هر آدمی مثل خودش برخورد کنی درست عین خودش...
گاهی بند بند جسم ووجب به وجب روحت راحال بد مطلق، محکم در آغوش خود می فشارد.آنگاه نه راه فراری هست تا در بغضی که هرلحظه حصارش را برایت تنگ تر می کند، هوایی برای تنفس جست و جو کنی؛ نه میلی هست تا همراهی اش کنی، تن به او بسپاری و دَم به دَم سردش بدهی! نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
سراپا شعرم،آه،،،کسی نمی خواند مرا! لیلا طیبی(رها)...
ﺣﺎﻟﻢ ﺣﺎﻝ ﮔﺮﮔﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺗﻮﺑﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻪ ﺍﻣﺎ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺗﻮﺑﻪ ﮔﺮﮒ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ !...
اری فاحشه شدیم ..، وقتی عشق تجاوز کرد وقتی بدبختی تجاوز کرد... وقتی قدرتمند تر از ما تجاوز کرد.... و من حامله ی عقده هستم .... بترسید از روزی ک فرزندم به دنیا بیاید......
♡اگر کسی یافتی ♡ که در لبخندت غمت رادید در سکوتت حرف هایت را شنید ودر خشمت محبتت را فهمید بدان او بهترین دارایی توست :)✨...
حوصلع! سر! 😶عشق! پر! 💔چشم! تر! 😢مخ! رد! 🤯سر! درد! 🤕مغز! هنگ 🥴دل! تنگ! 🥺خستع نباشی سر نوشت... 😊...
ک اش ک ی ه ی چ وق ت دل ت ن گ ن ش ی ن که ب ع دش ت ب دی ل به ب ه ونه گ ی ر ت ری ن آدم دن ی ا ب ش ی ن......
لعنتی ترین حس دنیا دلتنگی ک ن میتونی تحملش کنی نه راه چاره ای داری! فقد باید مچاله شی تو خودت:)...
خندیدن خوب است..قهقهه عالیی است...گریستن ادم را آرام میکند...اما !! لعنت بر بغض !!!...
زندگی ینیناخاسته بدنیا امدنمخفیانه گریستندیوانه وار عشق ورزیدنوعاقبت درحسرت آنچه دل میخاهدومنطق نمیپذیرد مردن ..(:...
من غمگینم. اگه دستت بهم بخوره مثل یه بچه کوچیک میزنم زیرگریه. حالم خوب نیست. میتونم اینقدر برات حرف بزنم ک نفهمیوچی میگم. دلم میخاد سرمو بزنم ب دیوار. دلم میخاد گریه کنم داد بزنم. اما میدونی من باید خوب باشم . پس خوبم . اگه بپرسن خوبی؟ میگم اره بخوبیه خدم🙂...
من از تبار تیشه ام ... بامن غمی هستدرون ریشه هام...احساس درد مبهمی هستجز زخم، این دنیانخوردم...تلخ شیرینآیا دران دنیا امید مرحمی هست؟!!...
از مقابل او گذشتم.. میدانستم او کیست..اما رفتارم ناآشنا بودنش را نشان میداد.. چشمانم فریاد میزدند تا لحظه ای او را ببینند.. قلبم خود را به دیواره ی قفس میکوبید تا لحظه ای صدای گرومپ گرومپش شنیده شود.. دستانم.. از آن ها نمیگویم.. اما.. مغزم به همه آن ها اخم کرده بود و دستور حرکت به پاهایم داده بود.. پاهایی که هرلحظه امکان داشت بایستند.. ریه هایم.. پس از رد شدن از کنارش.. آن چنان هوا را خارج کرد که گویی تا کنون نفس نکشیده بو...
خسته ام ... مثل اسیری که به هنگام فرار یادش امد کسی منتظرش نیست . نرفت ......
بدترین نوعِ ناراحتی اونیه که نمیتونی دلیلشو توضیح بدی...
کاش یادبگیریم وقتی ازکسی ناراحت میشیمجای اینکه یهو ترکش کنیماول دلیل ناراحتیمونو بهش بگیمو توضیحاتش رو بشنویم...شاید دیگه اینطوری ترک کردن و جدایی لازم نباشه...