پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
زیباترین من ❤️ایا ماه را دیده ای ؟در شبی سیاه که چون براید جهانیان را محو زیبایش کند ایا اواز چلچله هارا در سکوت سرد زمستان شنیده ای ؟پرواز پرستو هارا چه ؟هفت رنگ رنگین.ستاره های دنباله دار .باغ های گیلاس .جوانه های گندم دیده ای ؟به تماشای خودت در اینه ایستاده ای ؟ایا هیچ گمانت نبرد که تمام زیبایی ها جهان اقتباسی از چشمان توست توست...
جانی که داشتم من،شد محوِ عشقِ جانان!...
در یک زندگی آرام و بسیار ساده ، گاهی چه آشوبهای پر غوغایی وجود دارد و کسی از این آشوبها خبردار نمیشود ...و در این زندگی آرام و ظاهرا بی حادثه ، چه امیدهایی بر باد رفته است و چه دلهرههایی خاموش و محو میشوند و کسی پی نمیبرد در این سکوت ، چه غوغایی است ......
تو همه رازِ جهان ...! ریخته در چشمِ سیاهَت ....من همه ؛محوِ تماشایِ نگاهَت...️️️...
رفتند به داخل مه و همه مست شدنداز صفحه رادار همگی محو شدندانگار که برف و مه و کولاک و دِنادر سانحه هوایی همه همدست شدند...
وقتی دلتنگمبه تو میاندیشمیاد تو مربعی.ست محو و لرزاندر زمینه ی خاکستری روشندر این مربع هامن با بهم زدن پلکهایمگذشته را نقاشی میکنمبین من و توغبار و دیوار استبه سحر این مربع هامن از دیوارها می گذرمدر رسیدن به توتنها راه گذشتن استباید چراغ رنگ به دست بگیرمو در خاکستریهایمبه دنبال تو بگردمای کاش ای کاشمی توانستم یک قطره بیشتربا سرخ نقاشی کنم......
زمان میگذرد،خاطرات محو می شونداحساسات تغییر میکنند،آدم ها میروندولی قلب، هیچ وقت فراموش نمیکند....
پی به معنی بردهام در عالم صورت پرستیگر تو محو صورتی، من مات صورت آفرینم...
خوب بود وسیلهای اختراع میشد که خاطرات را مثل عطر در بطری نگه میداشت ، از آن پس دیگر محو و یا کهنه نمیشدند و آدم هر وقت میخواست ، درِ بطری را باز میکرد و مثل این بود که لحظات را بار دیگر زندگی میکند ......
بی حضور تو رنگ های زندگی محو می شوند، بسان آبی که از اسفنجی فشرده شده بر زمین می ریزد و من هنوز وجود دارم. خشک و خاک آلود....