متن مرگِ تلخِ
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مرگِ تلخِ
سالهاست قاتل اردوگاهی شده ام
که آواره ترین لحظه های درد را به صلّابه کشیده
طوفانِ طراق
طپانچه ی تپانچه های طاق باز را از طمطراق انداخته
کلاغ ها
آبی
خیس
لیز
هیز
شاید هم صابونی اند
خروش خروس
مُشتی جوجه ی پاییز ندیده را کنار قابِ برفکی ، پیچ...
بی سرانجام روی بالشِ خیس
تبرِ درد کودتا میکرد
همه جای اتاق خونی بود
انتهای مرا جُدا میکرد
چشم های همیشه بارانی
رویِ کاشی شبانه سُر میخورد
تَهِ دنیای باورِ مرطوب
نبضِ عکسِ جنایتی می مُرد
بین دندانه های فُرمالین
لبِ آغشته ی دُعا جان داد
بعد این، روزگار خواهد...
زخمم از جنسِ سکوت است، ولی داد زدم
با تبر رفتم و در ریشهی فریاد زدم
مرگ، تعارف نداشت از من و من دور نبود
من فقط جرأتِ لبخند به بیداد زدم
پیش از آنکه به دارم بیاویزید
از گندمهای خوشمزه برایم بگویید
آن گندمهایی که شریک بخت سیاه من و شمایند
آن گندمهایی که در غم من،
گردنشان را به دهان ملخها میسپارند
پیش از آنکه به دارم بیاویزید
دیدهگانم را بگشایید
با شمایم،
چشمانِ مرا باز کنید!
و اگر مَردید...
مدتها بود
مرده بودم،
فقط
کسی نبود
چهارپایه را
به وقت مرگم
هل بدهد