متن تراژدی عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات تراژدی عاشقانه
باد
دیوار را بلعید
آینه
چشمِ خونین حقیقت شد
برگها
در بارانِ گلوله افتادند
و زمین
تاجها را به گور سپرد
انسانی هستم که بخشش را یاد ندارم بلکه ببخش را در تاوان دادن میبینم
گفته بود میمانند که ناگهان؛
کمی ردی ازش جا گذاشت، اما این رد، تنها بوی یادهایش است که در هوا پراکنده شده. ناگهان غیبش زد، طوری رفت که انگار از اول نیامده بود؛ گویی یک توهم تلخ و زیبا بوده.
آفتاب دگر طلوع نمیکند،
شهر تاریک شده،
خانه، از نبودنت فرو ریخت
برگرد و به زندگیام روشنایی ببخش.
به نام خداوندی که غم را آفریده
عنوان: نامهای به سفر بیبرگشت
ژانر: تراژدی، عاشقانه
اثر: مریم فواضلی
آخرین باری که دیدمت، چشمانت سرد و بیروح بودند. چونان قلعهای محصن در میان مهگرفتهترین روزهای زمستان بیآنکه نگاهی به من بیاندازند. انگار از من عبور کردی بدون آنکه در نگاهت، ردپایی...
دستان غدار روزگار بذر عاشقی نا فرجام کاشته اند
که اگر این چنین نبود
کجا لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد داشتیم
و این همه اشعار شاعران
پیش از آنکه به دارم بیاویزید
از گندمهای خوشمزه برایم بگویید
آن گندمهایی که شریک بخت سیاه من و شمایند
آن گندمهایی که در غم من،
گردنشان را به دهان ملخها میسپارند
پیش از آنکه به دارم بیاویزید
دیدهگانم را بگشایید
با شمایم،
چشمانِ مرا باز کنید!
و اگر مَردید...