پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
اولین باری که دیدمت داشتی میخندیدی...انقد شیرین و پر انرژی که وقتی به خودم اومدم دیدم رو لبای منم انحنای خنده نشسته!!..بعدها فهمیدم که دیدن لبخند اون روزت تصادفی نبوده،انگار که خدا موقع آفریدنت اون لبخندِ لعنتیو وصله زده به لبات....تو هیچوقت نپرسیدی چرا من هروقت میبینمت میخندم و من هیچوقت نگفتم که هروقت خنده هاتو میبینم تا خوداگاه لبام به خنده باز میشه... من اعتقاد دارم که خدا هر آدمی رو با یه هدفی خلق میکنه و اگه از من بپرسی میگم تو رسال...
امشب پیراهن کوتاه و گل گلی که به سلیقه تو خریده ام،برایت میپوشممیگویی موهایت را هم خرگوشی ببندی قول میدهم به فرزندی قبولت کنم،با خنده خودم را در آغوشت رها میکنم و تو آرام دست میکشی بین موهایمچشمانم را میندم و نفسِ عمیق میکشم تا قلبم از لمس این همه خوشبختی از کار نیوفتد!باهم فیلم میبینیم،یک فیلم گریه دارو من عجیب با شخصیت های به هم نرسیده ی داستان همزاد پنداری میکنم،گریه ام میگیرد و تو هی قلقلکم میدهی و من با چشم های اشکی،برایت میخندم !...
اینکه میگوید همه چیز از دور قشنگ است راجع به هر چیزی صدق نمیکنداین را وقتی فهمیدم که حریصانه تنم را در آغوش کشیدو من به باور رسیدم که بعضی چیزا از نزدیک ترین فاصله ی ممکن خیلی زیباتر است!!درست زمانی که در اسارت آغوشش پادشاهی میکردم،،،ناگه نگاهم به هم آغوشیِ نگاهش پیوست و فهمیدم چشم ها از نزدیک چه منظره ی بی نظیری دارند!!نگاه تب دارش را به خماریِ چشمانم وصله ی ناجوری میزد و من از هرم نفس هایش تب کرده بودم که گفتند نزدیکی آدم را مریض میکند ...
یه روز صبح از خواب بیدار میشی و میبینی به طرز عجیبی همه چی سر جاشه!!از گلای تو گلدون گرفته که حتی وقتِ زمستونم بهت لبخند میزنن، تا لبخندِ روی لبت و قلبی که بر عکس همیشه خیلی آروم و منظم تو سینت میتپه!!..یه روز صبح از خواب بیدار میشی و از آفتابی که به پنجره ی اتاقت نزده دلگیر نیستی و واسه برفی که رو زمین نشسته مثل بچه های چهار پنج ساله هیجان داری....از قدم زدن تو خیابونِ پر از برف شاکی نیستی و حتی از برفایی که رو سرت میشینه هم لذت میبری...چو...
"اصلا تمامِ قشنگی اش به همین است که پاییز عاشقت شدم"در گیر و دار جدایی ها؛در اوج غم و فغان ها؛درست همان جایی که بید مجنونشاهد آخرین خداحافظیِعاشقان بی تاب دیروزو فارغانِ بی دلِ امروز است...!میگویند پاییز فصل رفتن است،میگویند پاییز غم دارد،میگویند پاییز نشانِ زوال است..اما من میگویمچه خوب شد که پاییز عاشقت شدمو تو شدی جان در تن اشعارمشدی بهانه ی خنده هایمدرست در غروب پاییز..راستی چه کسی میگوید غروب پاییز دلگ...
دلم میخواد یکی باشهاز تک تک لحظه های باهم بودنمون عکس بگیرهاز اون لحظه ای که من بی تاب به چشمات نگاه میکنمو دنبال برقی میگردم که ردی از عشق داشته باشه و تو همون لحظه واسه اولین بار بهم میگی که دوسِت دارم💙و من زبونم از هجوم کلمات لال میشه...از اولین باری که دستمو میگیریو میبریش سمت قلبت و من از فرط هیجان تموم تنم بی حس میشه...از اولین باری که واسِ چشمای مستت شعر میخونمو تو به چشای مشکیو خمارم که از نمِ عشق براق تر شده نگاه میکنیو اعتراف می...
ظهرِ اولین روز از پائیز سالدر حالی که سعی میکنی پنجره رو تا انتها باز کنی ک آفتابِ بیشتری به گلای بی حال تو گلدون بتابه؛با خودت فکر میکنی از کی ظهر سه شنبه ام مثل ظهر جمعه دلگیر و نچسب شده...!حقیقتا چشم انتظار نشستن پشت پنجرهدرست تو اولین ظهرِ پائیزکه قد غروب جمعه دلگیره..اونم برای کسی که میدونی قرار نیست بیاد...بدجور دلتنگیِ آدمو تشدید میکنه...پ.ن:بماند به یادگار از..اولین روز از آخرین پائیزِ قرن..یک مهر ماه نود و نه نیمه ه...
دلم میخواهد از هر چه "من" است،دست بکشمنه ناجیِ زندگی کسی باشم؛نه شاعر؛نه عارف؛و نه هیچ چیز دیگر؛این روزها تنها دلم میخواهد عاشق باشم...عاشقی خوشبختکه غرق در آغوش عشقزبانش از فرط خوشحالی بند آمده...
مظهر عشق را عالمیان، قلب میداننداما عاشق تراز دل ها دستانی هستند که در فراق یار به جیب ها پناه میبرند و حاضر نمیشوند در دستان کسی جز معشوقه ی خود قفل شوند...دست ها مهم ترین عضو بدنند!!اگر دست ها نبودند بشر در حسرت یکی شدن با نیمه ی خود دیوانه میشد....مگر میشود یار در فاصله ی پنج سانتی ات ایستاده باشد و در آغوش نگیریش؟؟!!!....دست ها اگر نبودند پیوند های دنیا همه باطل میشد...چه پیوندی محکم تر از دستان گره خورده ی دو عاشق....و دست ها ا...
دلتنگتم...یجوری که انگار سال ها کنارت زندگی کردمو هرروز، تو آغوش تو از خواب بیدار شدمو هر شب، تو اغوش تو خوابیدم!!یجوری که انگار سال هاست نیستیو من قد چن سال دلتنگی کشیدم...عجیبه که تنم مدام بهونه ی عطر تنتو داره!!عجیبه که وقتی خیره میشم به عکستو رو صورتت دست میکشم با خودم میگم چطور آدم دلتنگ آغوشی میشه که هنوز لمس نکرده؟!..چطور بی قرار دستایی میشه که هیچوقت نگرفته؟!..و چطور معتاد به صدایی میشه که هنوز از فاصله ی چند سانتی تو گوشش نپی...
"ولنتاین" یه روز نیستیه حسه...یه حس که هرروز تو رگای من جاری میشه از همون لحظه که چشمامو باز میکنم و روز جدیدی رو با فکر به تو شروع میکنم،تا شب موقع خواب که با تصورِ صورت ماهت ب خواب میرم...ولتناین واسه بقیه اس که یادشون بیاد عشق رو...دلدادگی رو...نه منی که هرروز واسم روز عشقه...روزای دلتنگی، که از صبح با بغض بیدار میشم و اولین کاری که میکنم نگاه کردن به عکساته...روزی که فقط چند ثانیه میبینمت و تا شب انقدر حالم خوبه و میخندم...
از وقتی رفتیلبام به خنده باز نمیشه دلبرتو نیستی و بعد تو دیگه هیچی سر جاش نیست...روزگارم سیاه شده و موهام سفید....هر شب با کابوس رفتنت از خواب میپرمو دنبالت میگردم بعد یادم میوفته که خیلی وقته این کابوسه واقعی شدهتا صبح زل میزنم به چشمات توی قاب عکس و ازت میپرسم توکه حرف رفتن تو چشمات نبود چی شد که پای رفتن پیدا کردیبهم میگن بااین فکرا خودمو از پا میندازممیگن فراموشی خوبه براممیگن باید از فکرت دوری کنم....میخوام ازت دوری کنمول...
میگه فرق بین "رویا" و "آرزو" چیه؟!میگم رویا اسم قشنگیه که آدما رو یه سری از آرزوهاشون میذارن!آرزوهایی که میدونن شاید هیچوقت بهش نرسن...چشماش برقِ غم میزنه....میگم میدونی چیه... گاهی حس میکنم این اسم زیبا رو روش گذاشتن که از تلخیه واقعیتش کم کنن ولی خب انگار خیلی هم موفق نبودن....نم اشکو از گوشه ی چشمش میگیره و میگه اصلا فلسفه ی شب آرزوها چیه؟!میگم راستش فلسفشو نمیدونم ولی فکر میکنم اگه اسمش رو میذاشتن شب رویاها بهت...