پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
شما که ادعایِ نوینِ پیمبری داریدمگر رهگذری آیین تان نیست؟چرا در چاه طناب می اندازید؟شما که سوره ی السقوط را قرائت کردیداز ناله ی لاله ی گوشم چه می خواهید؟رهایش کنیدرهایم کنیدرها...«آرمان پرناک»...
به هنرمندی چشمان تو سوگند نشدخواستم دل بکنم آه، دلم بند نشد...
چیزی برای من نداشت شعرجز اشک و خونهشدار! که تصویر ماهِ واژگونآخر تو را نَبَرَد به اعماقِ چاه سرنگون......
اینجا اگر بخواهی خودت باشی و برای خودت زندگی کنی،اکثر مردم مانند برادران یوسف خواهند شد!اگر دستشان بیفتی،چاه برایت خواهند کند!شعر: تنها محمدبرگردان: زانا کوردستانی...
من همینقدر غیر منتظره شناختمتهمونجایی که منتظر بودم خدا منو نندازه تو چاهانداخت، ولی تو توی چاه بودی.......
از گونه به سمت گونه راه افتادم یکباره ولی به اشتباه افتادملب هاش مبان چال لپ هایش بود از چاله در آمدم به چاه افتادم...
دل به نارنج لبت بستم و چال گونه هاتیوسفم دیگر چرا من را به چاه انداختی؟...
وقتی ابرهای سیاه بیایند ماه در آسمان نیست در برکه نیست در چاه نیست...
هرگز نا امید نباش...حتی اگر ته چاه هم که باشیباز یک تکه از آسمان سهم توست.......
خندیدی و چالِ گونه ات پیدا شدگفتی که برای بوسه ات آزادملب های تو را هدف گرفتم دیدمازچاله در آمدم به چاه اُفتادم ...!!!...