پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دلدار ،دلی خواست و دل برد و دلم رفتدل دادم و دل بستم و دل کند چه راحت...
عشق یعنی جای نفرین با دعا یادش کنیخانه اش آباد دلداری که یارش را فروخت...
ابر می بارد و من می شوم از یار جداچون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا؟...
دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشیمرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی...
باران زد و پاییز مرا یاد تو انداختچشم و مژه تر شد دل و دلدار کجایی ؟...
ترک ما کردی ولی با هر که هستی یار باشمثل من هرگز نکن، با او کمی دلدار باش...
روی قبرم بنویسید به یک خط درشت…حسرت دیدن دلدار مرا آخر کشت…...
دل هوای روی ماه یار دارد جمعههادل هوای دیدن دلدار دارد جمعهها...
یک نفس خندید و آتش بر دلم دلدار زدبا همان لبخند شیرینش مرا هم دار زد...
ذلت کش هزار خیالیم و چاره نیستلعنت به وضع دور ز دلدار زیستن ......
خداوندا اگرجایی دلی بی تاب دلدار استنمیدانم چطور اما خودت پا در میانی کن...
هر که در سینه دلی داشتبه دلداری داددل نفرین شده ی ماستکه تنهاست هنوز......
شادمان از دل و دلدارم و راضی ز جهانم...