دلدار ،دلی خواست و دل برد و دلم رفت دل دادم و دل بستم و دل کند چه راحت
عشق یعنی جای نفرین با دعا یادش کنی خانه اش آباد دلداری که یارش را فروخت
ابر می بارد و من می شوم از یار جدا چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا؟
دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشی مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی
باران زد و پاییز مرا یاد تو انداخت چشم و مژه تر شد دل و دلدار کجایی ؟
ترک ما کردی ولی با هر که هستی یار باش مثل من هرگز نکن، با او کمی دلدار باش
روی قبرم بنویسید به یک خط درشت… حسرت دیدن دلدار مرا آخر کشت…
دل هوای روی ماه یار دارد جمعهها دل هوای دیدن دلدار دارد جمعهها
یک نفس خندید و آتش بر دلم دلدار زد با همان لبخند شیرینش مرا هم دار زد
ذلت کش هزار خیالیم و چاره نیست لعنت به وضع دور ز دلدار زیستن ...
خداوندا اگرجایی دلی بی تاب دلدار است نمیدانم چطور اما خودت پا در میانی کن
هر که در سینه دلی داشت به دلداری داد دل نفرین شده ی ماست که تنهاست هنوز...
شادمان از دل و دلدارم و راضی ز جهانم