سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
که تازیانه شوق است هر پیام از تو...
توان با شوق کوهی را زجا کند فسرده خار نتواند ز پا کند...
گر تو را با ما تعلق نیست ما را شوق هست...
عشق شوقی در نهاد ما نهاد...
به شوقِ بودن تو،نبضِ دل تپیدنی است...
زندگی...شوق ادامه دادن است...نه اشتیاق ِ ...به مقصد رسیدن...
به کسی که با تو هر شب، همه شوق گفت و گو بودچه رسیده است کامشب، سر گفت و گو ندارد...
تو به دادم برس ای عشق که با این همه شوقچاره جز آنکه به آغوش تو بگریزم نیست ....
دارد برف می آیددر گوش دانه های برف نام تو را زمزمه خواهم کردتا برف زمستانی از شوق حضورت بهار را لمس کند...
دل تنهابه چهشوقی پی یلدا برود؟...
مست عشقم مست شوقم مست دوست مست معشوقی که عالم مست اوست...
ببین چگونه قناری ز شوق می لرزد نترس از شب یلدا بهار آمدنی است...
زیبایی و سادگی زندگی معمولی را دست کم نگیر ، نمیدانی چه شوقی دارد جست و جوی لذتهای ساده ......
قول داد کهامشببه خوابم می آیدحالااز شوقِ اینکه قرار استدر رویا ببوسمشخوابم نمی برد......
سراب بر سر راهم عذاب پشت سرمستاره در جلویم آفتاب پشت سرمبه شوق آزادی می گذشتم از تاریخسه بار تجربه ی انقلاب پشت سرم...
گرچه می دانم نمی آیی ولی هر دم ز شوق سوی در می آیم و هر سو نگاهی میکنم .....
گاهی میان خلوت جمع یا در انزوای خویش موسیقی نگاه تو را گوش میکنم ...وز شوق این محال که دستم به دست توستمن جای راه رفتن پرواز میکنم ......
رفیق دعا میکنمیه بار تو زندگیت گریه کنیاونم به خاطر شوق رسیدن به عشقت باشه...