که تازیانه شوق است هر پیام از تو
توان با شوق کوهی را زجا کند فسرده خار نتواند ز پا کند
گر تو را با ما تعلق نیست ما را شوق هست
عشق شوقی در نهاد ما نهاد
به شوقِ بودن تو، نبضِ دل تپیدنی است
زندگی... شوق ادامه دادن است... نه اشتیاق ِ ...به مقصد رسیدن
به کسی که با تو هر شب، همه شوق گفت و گو بود چه رسیده است کامشب، سر گفت و گو ندارد
تو به دادم برس ای عشق که با این همه شوق چاره جز آنکه به آغوش تو بگریزم نیست .
دارد برف می آید در گوش دانه های برف نام تو را زمزمه خواهم کرد تا برف زمستانی از شوق حضورت بهار را لمس کند
دل تنها به چهشوقی پی یلدا برود؟
مست عشقم مست شوقم مست دوست مست معشوقی که عالم مست اوست
ببین چگونه قناری ز شوق می لرزد نترس از شب یلدا بهار آمدنی است
زیبایی و سادگی زندگی معمولی را دست کم نگیر ، نمیدانی چه شوقی دارد جست و جوی لذتهای ساده ...
قول داد که امشب به خوابم می آید حالااز شوقِ اینکه قرار است در رویا ببوسمش خوابم نمی برد...
سراب بر سر راهم عذاب پشت سرم ستاره در جلویم آفتاب پشت سرم به شوق آزادی می گذشتم از تاریخ سه بار تجربه ی انقلاب پشت سرم
گرچه می دانم نمی آیی ولی هر دم ز شوق سوی در می آیم و هر سو نگاهی میکنم . .
گاهی میان خلوت جمع یا در انزوای خویش موسیقی نگاه تو را گوش میکنم ... وز شوق این محال که دستم به دست توست من جای راه رفتن پرواز میکنم ...
رفیق دعا میکنم یه بار تو زندگیت گریه کنی اونم به خاطر شوق رسیدن به عشقت باشه