یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
عشق کاری کرد با قلبم که چاقو با انار......
زیر باراندلم آب می رودتنگ تر می شود...
ختم به خیر نمی شوموقتیهیچ راهی به *تو* ختم نمی شود!...
صحبت یاس و نرگس و مریم نیستدل باغبانپژمرده است...
کاشکاری کنیمکه خستگی انتظاراز تن چشم هایمان به در شود......
قاب این پاییزسهم من از نبودنش...
دلتنگ که می شوی چشمهایت را ببند مثل یک عکس فوری / فوری ظاهر می شوم...
وقت آمدنت باز خواهم کرد روزه های سکوتم را...
حتی اگَر..یڪ قدم..مانده باشد تا بهشت.. تو صدایم ڪنی.....
دروغ چرا تنگه دلممنو بارون غم شدیم رفیق هم...
بیخوابی /بسرش زده است/خواب/چشمهای تو/ رهایم نمیکند...
چیزی/یقه ی شب را میگیرد/صبح را/بیدار میکند/عطرِ تورا میدهد...
ابری نشو / پاییزکمدل خوش به لبخند توام......
گره افتاده به کارم کجایی ؟تو و اون چشمات مشکل گشایین...
نه ماه است و نه مهر...! روزهایی که تو را ندارم...
و تو تنها مخدری هستی که ارزش اوردوز کردن را دارد......
تاب مژه اش قلقلک دلم/روده بُر می شد خنده دراغوش لبانم...
* من حسودم * اصلا میدونی ... دق می کنم... کسی سمتت بیاد...
علم و ثروت را چه خواهم جانِ من من تو را میخواهم ای دیوانه جان...
تو در مسیر طلوعی و من اسیر غروب چه اختلاف بزرگی کجا به برسیم...
زیاد باشیزیادی میشی...