یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
پرواز داد بغض رود راحباب...
زیبا می رود رود...
از کدورت روددل به قلاب می دهدماهی...
رودی برنخاست از بسترو دریاتاابد بی خبر...
ماه همخوابه ی مرداب هاستو نه رود...!...
آبی که بر آسود زمینش بخورد زوددریا شود آن رود که پیوسته روان است...
هرکهجزمنبودازدیدارمانمایوسبودهمتمراروداگرمیداشتاقیانوسبود...!...
من آن خاکم که روزی بستر رودی خروشان بودکنار چشمه بشکن بغض این ظرف سفالی را...
قایق قسمت اگر دور کند از تو مرارود را سمت تو برعکس شنا خواهم کرد...
عاقبت در شبِ آغوش تو گم خواهم شددل به دریا زدن رود تماشا دارد......
مردابباور رودیکه جا ماند...
درد می شستندسازهای بی صدادر چنگ رود...