متن اعظم کلیابی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اعظم کلیابی
شور عشقی در دلم آغاز شد
باعلی مهر زبانم باز شد
باعلی دور خدا چرخیده ام
درعلی نور خدا را دیده ام
باعلی دل میشود ازغم رها
میرسد دستش به دستان خدا
باعلی دل عاشقی ها میکند
نام او صدها گره وا میکند
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
حجره تاریک شده چشم امامم تار است
غم در این سینه فراوان شده و بسیار است
زهر بدجور به جان و جگرش کاری شد
به گمانم که رضا منتظر دیدار است
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
حجره تاریک شد و چشم امامم تاراست
سینه تنگ آمد و دل تنگ و نفس دشوار است
زهر بد جور به جان و جگرش کرده اثر
به گمانم که رضا منتظر دیدار است
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
امشب زمین و آسمان لبریز نور ند
افلاکیان در مستی وعیش وسرورند
دست فلک بر بیت حیدر گل فشاند
بر گوش عالم مژده حق را رساند
امشب شب وصل امیر المومنین است
پیوند دو نور مقدس در زمین است
امشب خدا شاهد محمد خطبه خوان است
زین ماجرا خرسند قلب...
این بیتهای پرغم وگاه این ردیف تلخ ..
یاد آور جدا زتو ای ماه بودن است..
دستم نمیرود که بخوانم سرود عشق..
کارم مدام قصهٔ حسرت سرودن است...
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
من آمدم به حریمت حریم امن دعایت
چه میشود که نگاه کرم کنی به گدایت
سلام بر تو ازاین زائری که غرقِ گناه است
دلش چو کفتر جلدی گشوده پر به هوایت
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
هیچ کس نام مرا جز تو نباید ببرد
از زبان تو فقط عشق شنیدن دارد
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
.هر کجا خواهی برو ای دل ولی آزاده باش
در دیار عاشقی پاک و زلال و ساده باش
دور باش از خودپسندی و دورویی و ریا
در میان اهل معنا وخلوص افتاده باش
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
اهل دانش گر که هستی صادق و فرزانه باش
چون درختی سایه گستر زینت کاشانه باش
دور کن از خود تو بخل و کینه و تزویر را
در میان جمع خوبان همچنان پروانه باش
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
پرورده دراین دیار وسامانم من...
چون عطر گلی رونق بستانم من..
اهل هنر و اصالت و شعر وشعور..
از شهر گل وگلاب کاشانم من ...
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
شهر کاشان فصل گلگشت بهارش بهتر است
عطر خوشبوی گلابش ازهمه دنیا سر است
برزکش بهتر ز چالوس و شمال و اردبیل
قمصرش باعطر گلهای معطر برتر است
فین و راوند و نیاسر شهر نوش آباد هم
باغ های باشکوهش شهره ی بوم وبر است
اردهالش با هوای دلکش و...
خودت با چشم خود دیدی که افتادم ز اسب اما
نیفتم کاشکی از اصل دارم ریشه در اینجا
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
حروف مهر را از تو شنیدم
حدیث عاشقی را در تو دیدم
معلم ای زلال آبی عشق
کنار تو به رویایم رسیدم
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
سرود مهر را با تو شنیدم
حدیث عشق زیبا در تو دیدم
معلم ای زلال آبی عشق
کنار تو به رویایم رسیدم
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
من آموختم با تو معنای عشق
جهانی پر از علم وایمای عشق
جهانم دگر گون شد از نام تو
دلیل رسیدن به فردای عشق
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
با آمدنت بهار هم می آید
سرسبز و شکوفه بار هم می آید
درحسرت تان گل امیدم پژمرد
با تو چقدر انتظار هم می اید
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
مرد هنرمند دراین روزگار..
جای ندارد بخدا گوش دار
تجربه هم عمر تلف کردن است
علم و عمل هیچ نیاید به کار
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
باورت کردم عزیزم تا که جانانت شدم
مثل مجنون همره کوه و بیابانت شدم
هیچ میدانی چرا حال دلت خوب است وخوش
من دلیل اشتیاق و شور پنهانت شدم
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
بر شیشه ی احساس کسی چنگ نزن
با زخم زبان به دیگران سنگ نزن
وقتی که خبر نداری از سر کسی
بیهوده به او تهمت صد رنگ نزن
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
آدینه دلش شکسته وغم دارد
یک حس عجیب و حال مبهم دارد
برگرد بیا کویر شد خانه ی دل
باران محبت تو را کم دارد
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
آدینه به اشتیاق تابیدن تو ست
یک دشت درانتظار باریدن توست
یک باغ گل از نرگس و یاس ومریم
سرمست از آن نگاه خندیدن توست
دیدن
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
آدینه دلش گرفته و غمگین است
این درد نبود تو عجب سنگین است
برگرد بیا هوای چشمم ابری ست
تا آمدن تو حال و روزم این است
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
آسمان امشب زمین را نور باران میکند
خانه ی زهرا وحیدر را چراغان میکند
نیمه ماه است و ماه اینجا درون آینه
با جمال مجتبی شب را غزلخوان میکند
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
دلم پاک از غم و رنج و مِحَن شد
خوشم چون نوبت شادی من شد
زمین و آسمانها غرق نورند
شب میلاد مولایم حسن شد
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی