تو نیمدیگر من نیستی؛ تمامِ منی! تمام کن غم و اندوه سالیان مرا... .
تا گفتم عاشقت شدهام دورتر شدی سهم من از وجود تو اندوه و آه شد...
مانند هیزمهای مصنوعیّ شومینه میسوزم و پایان ندارم، درد یعنی که...
میخندی و با خندهی تو غرق امیدم پس فکر گزافیست که همدرد نباشی... . .
آتشفشان، همیشه سرانجامِ بغضِ مگوی کوه نمیباشد این قلههای خاکیِ توو خالی از شدت غرور ورم کردند!!! .
خدا کند که اگر بینمان کدورت بود به حد فاصل دیوار و در خلاصه شود
عادت به خنجر خوردن از نادوستان دارد چیزی نمیگوید... چرا که قصه طولانیست!
در حقیقت میشود با چشم هایت حرف زد شکل آدمهای دنیای مجازی نیستی...
دورم از تو اگرچه میدانی لحظههایم پر است از یادت دوری از من اگرچه میآیم بی.اجازه به خواب تو; اما...!
دست تو با گورکن انگار در یک کاسه بود نامهی مرگ مرا با خنده امضا میکنی...
صبحها چشم به اخبار حوادث دارم تا ببینم که رسیده خبرِ چند نفر؟!
شبیه مرد عاشق پیشه ای بودم که از شهرش به دنبال طبابت رفت اما، شهریار آمد...
من فکر میکنم همهی دختران شهر فهمیدهاند جای تو را پُر نمیکنند
من همان آدم پر منطق بی احساسم... پس چرا آمدنت، حال مرا ریخت بهم؟
خیالى نیست دیگر دردهایم را نمى گویم به روى دردهاى کهنه ام تشدید بگذارید
این شعر، آخرین غزل من برای توست تقدیم شد به دار و ندارم، به هیچ کس... .
نگو که شب شده راحت بخواب، راحت نیست! که بی تو این دلِ تنگ و خراب راحت نیست
دیگر سکوتم از رضایت نیست، آخر قفلی که بستی بر دهانم، بیکلید است... .
. دشمن، خراب چشم تو را دست کم گرفت دارد تو را به خانه ی آباد میبرد... .
به جز تو قلب خودم را به هیچ کس نسِپردم تو هم غمی به جهانم اضافه کردی و رفتی...
تاریخ بیحضور تو یعنی دروغ محض هر سال بیست_و_هفتم_آبان جهنم است . .
اصلا دلت میآید از من دورتر باشی؟ از منظر نزدیک بنگر شوق و شورم را
صد بار به من گفت که دوری کنم از تو عقلی که نمیخواست دلم را بفریبم!
ربوده قلب مرا، مایه ی تعجب نیست اگر که کشف شود کهربا در آغوشت... .