برگردان شعر کوردی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات برگردان شعر کوردی
ساده و سپید و پاک
همچون دانه ای برف
به ظرافت و نرمی
بر لب هایت خواهم نشست،
تا با نفس هایت آب شوم...
شعر: دلسوز صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
کم بگو گوش کن!
کم بگو زودتر جای گیر شو!
کمتر در زندگی مردم دخالت کن!
دستت به کلاه خودت باشد!
داشتن شعور برای آدمی نعمت است،
که هر شخصی از آن بی بهره باشد،
تا آخر عمرش سیه بخت است.
شعر: دلسوز صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
باد رایحه ی خودش را دارد
زمین و درخت و آب، عطر خود را دارند
همە ی انسان ها هم عطر خود را دارند
تنهایی و غم و خنده، عطر خود را دارند،
عطر تو در میان همه ی آنها پیچیده
بی آنکه همه ی آنها بتوانند، تو باشند.
شعر:...
قبلن ها
کوچه ها همچون دیگ مسی پخت ذرت
پر بود
از کودکانی که با پیشبند سفیدشان
جست و خیر می کردند.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
وقتی دست به دستت دادم،
انگشتانم را جا گذاشتم.
شب که خواستم برایت شعری بنویسم،
انگشتی نداشتم که مکتوبش کنم.
وقتی که صبح دوباره دیدمت،
گفتی آن شعرهایی را
که دیروز در دستانم جا گذاشتی،
امشب تا صبح
میان موهایم،
دنبال عطر نفس های تو می گشتند.
شعر: هیوا قادر...
چمانت را می بندی
روشنایی جهان تاریک می شود!
چشم بگشا،
مباد که پای بر روی دلم بگذاری!
دست بکش و دستانم را بگیر،
که این جهان، جنگلی ست پر هیاهو.
بگذار درد دل های هم را شنوا باشیم.
نکند خدای نکرده در غربت و جدایی بمیریم.
شعر: هیوا قادر...
هرچه زیبایی
در طول تاریخ بوده است،
چنان پروانه گشتن کرم ابریشم زیبا نبوده است.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
قدح شرابم زرد،
چون چشمان تو.
همچون چشمان نامزدم.
دیده ام سیاه،
همچون موهای تو.
همچون رنگ خاک وطن در آتش سوخته ام.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
تو مرا دریا می بینی و
من رودخانه ام.
ولی وقتی چشمانت را می بندی
من صدای قدم های موج ها را می شنوم.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
همچون صحرا،
لبریزم از رویای ابدی آب
اگر از تشنگی هم، هلاک شوم،
باز گل های سرخ بر پیکرم خواهد رویید.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
با مدادی قرمز
تیری بر سینه ام نقش بزن!
بگو مقصر خودش بود،
دستانش تیر و کمان بود.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
ای آشوب دل بی گناه من!
ای مروارید ته دریاهای مواج!
ای خنجر نشسته بر کنج سینه ی من!
چرا میان دو چشمه ی جوشان چشمانم،
اینقدر زیبا می درخشی؟!
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
چقدر با خودم غریبم!
به دنبال نشانه ای کوچک از خویش می گردم،
شاید خودم را به یاد بیاورم.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
من معصیت نیستم!
بلکه زخمم!
آنچه ناتوانم می کند از سرما، عریانی باطنم است!
آنچه آتش در دیدگانم می افروزد، سوختن وجودم است!
آنچه مرا فریفته ی سراب می کند، گم شدن خودم است!
من تنهایی ام!
من زخم بی پایانم!
من انسانم...
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا...
روزگاری من ساکن اینجا بودم
آب هم همنشین من بود،
آتش نیز...
همراه با باد رفتم و خاک را به آغوش کشیدم.
و حالا خاک، تمام دردهای مرا می داند...
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
من زخم ام!
و زندگی زخم های دردناک پی در پی است و
مرگ هم وقت و بی وقت می رسد.
مستی تنها چاره ی درمان زخم های من است.
باشد که دود و مستی درون استخوان هایم راه یابد
شاید که از یاد ببرم
من،
تکه گوشتی زنده ام......
سخنان من،
همچون خوشه های انگور ساده اند
چنانکه در محضر آفتاب
عریانی خویش را می نگرند،
از شرم سرخ می شوند و شیرین...
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
از روی سادگی و سردرگم،
دروازه ی خانه ی را کوفتن!
به این امید که زندگی
با لیوانی آب خنک
در به رویم بگشاید.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
زندگی بی تو جهنم ست و
با تو بهشت!
از این روست که باورم شده است،
بعد از مرگ دنیایی دیگری نیست که بروم.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
من چنان شمع
از ترس سوختن نخ درونم،
ذوب شدن خودم را از یاد برده ام.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
تو شرابمی،
هر چه در قلبم نگهت بدارم
سکرآورتر می شوی.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
دخترم،
رویای پرواز دارد و
از سختی های پر گشودن آگاه نیست!
زمانی من هم عاشق پرواز بودم و
بعد پرهایم را چیدند!
آه دختر عزیزم!
تو چون من نکن!
تمام نشستن های بعد از پرواز
با چیدن شاه پرها خاتمه خواهد یافت.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا...