برگردان شعر کوردی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات برگردان شعر کوردی
می خواهم ولگرد و ولنگار
هر روز، خانە بە خانە و
کوچە بە کوچە ی شهر را بگردم و
از اهالی اش بپرسم:
-- آیا جایی را سراغ دارند، تاریک تر از درون آدمی...؟!
شعر: نەبەز گوران
برگردان: زانا کوردستانی
دروازه ای می خواهم
که بر روی زخم های حافظه ام بسته شود
دروازه ای که هرگاه باز و بسته شد
میان خاکسترهای تنهایی ام
گرمای وجودم را احساس کنم.
شعر: نەبەز گوران
برگردان: زانا کوردستانی
من از شهری می ترسم
که مردمانش،
پنهانی عشق ورزی می کنند و
آشکارا به هم کینە می ورزند.
شعر: نەبەز گوران
برگردان: زانا کوردستانی
گویی دیگر باران هم
یاری گر رویاهایمان نیست!
زمانی ست بسیار که نمی بارد،
و هرکس قطره ای آب می بیند،
به شادی فریاد برمی آورد:
-- باران!
شاعر: شاده علی
ترجمه: زانا کوردستانی
او در قلبم است!
دیگر، کجا دنبالش بگردم؟
...
تمام خیابان های شهر را دنبالش گشتم،
همگی به قلبم منتهی شدند.
شاعر: شاده علی
ترجمه: زانا کوردستانی
من می خواهم هوای شهرم را پر از عطر گل کنم
می خواهم ابتدا تو را یک گل بشناسانم و
بعد از عطر و بوی گل برای اطرافیانم تعریف کنم و
آنگاه آنها هم با گل آشنا کنم.
...
من می خواهم شهرم را به باغی تبدیل کنم
پر از...
خیلی فریاد زدم و داد و بی داد کردم
از دستش ناراحت شدم و بر سر و رویش زدم
با آن همه خندید و گفت:
تمامش کن! تو بی من می میری!!!
شاعر: شاده علی
ترجمه:زانا کوردستانی
می گویند پاییز شده و
هیچ گلی نخواهد شکفت!
گل هی گل است،
هر جایی هم که باشد
هرچقدر هم بماند.
شاعر: شاده علی
ترجمه: زانا کوردستانی
گفتم: مدتی ست، که بو و عطر پونه به مشامم نرسیده!
تماشایم کرد و گفت:
خودت، عطر خوشبوترین گل، شکفته در فصل بهارانی...
شاعر: شاده علی
ترجمه: زانا کوردستانی
دوست داشتنت،
در خیالات هیچ شاعری نمی گنجد و
در نوشته های هیچ نویسنده ای نیامده و
در نت های هیچ ترانه و آوازی جای نگرفته و
در هیچ داستان و نمایشی ذکر نشده است.
هیچ کس تاکنون نتوانسته زیبایی رخساره ات را توصیف کند
این مهم را نه دیده...
بی شک اگر رد شب ها را جستجو کنم،
به گیسوان سیاه تو می رسم.
یا که رد فرشته ها را دنبال کنم،
به در خانه ی تو خواهم رسید.
شاعر: شاده علی
ترجمه: زانا کوردستانی
تو می گویی بخت گنجشککان
همچون جیک جیک صدایشان زیبا خواهد بود؟!
یا که هر دم می نالند
همچون ناله های وطنم...
شاعر: شاده علی
ترجمه:زانا کوردستانی
از آماج مکر و حلیه ی دشمنان می ترسم!
چونکه نمی دانیم، که آنها چه می خواهند؟!
پیروزی یا اشغال وطنم را؟!
شاعر: شاده علی
ترجمه:زانا کوردستانی
روشنایی از روی پلک هایت پایین آمده
و بر دست هایت جلوس کرده
شب هم سیاه چادری ست متروک
که عشق تو آن را آباد کرده
و من، دستانم را برای گرفتن تابش ماه راهی کرده ام
شب را می بویم
گیسوی گلی پژمرده و پژمان را می بویم
که...
وطنم
قرن هاست که خون می کارد
و لباس آتشین، تنپوش فرزندانش کرده است
و چنگش را به خون عزیزانش خضاب کرده...
نازنینم، مویه مکن!
هان که اینجا تماشاخانه ی خون است
تو، بیا خون معشوقه ات را پیدا کن…
اینانند شهیدانت…
که با افتخار و سربلندی سر از مزارشان...
چونکه آتش بودی،
نه می سوزاندی ام و نه گرمم می کردی!
چونکه رودخانه شدی،
نه غرقم می کردی
و نه در میان امواج آغوشت، تکانم می دادی!
اکنون هم،
که طوفان سکوتت را
روزی ده بار بر پا می داری
نه دمی، در جوارم آرام می گیری
نه یک...
چشم هایم را می بندم
تا که ببینمت!
و آنگاه بر آب، تو را می کشم
و همه چیز شبیه تو می شود!
به لهجه ی تو
روشنایی با من صحبت می کند،
چشم هایم را می بندم
تا که ببینمت...
شعر: رفیق صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
ماه قهر کرده و
شب سیاه، چشم انتظارش،
تاریکی همه جا را احاطه کرده
و من آهسته،
دست که به هر سوی می کشم
عطر تو از آنجا بر می خیزد.
شعر: رفیق صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
تو که نباشی،
هیچ چیزی را نخواهم خواست...
وقتی که نیستی،
من هم این شهر را ترک می کنم،
که شهر بی تو، شهری ست متروک، شهری ست تاریک...
بعد از تو،
مرا چه که سرزمین قاتلان زنان
آباد باشد یا که ویران؟!
شعر: رفیق صابر
ترجمه به فارسی: زانا...
بی روزن امیدت، چگونه زندگی کنم؟!
بی آسمان عشقت، چگونه پر بگیرم؟!
راستی! تو که نباشی،
چه کسی به من خواهد آموخت
که چگونه دلم را نگه دارم؟!.
شعر: رفیق صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
برگی رقص کنان
به پای درخت فرو می ریزد،
آه، چه مرگ آرامی ست،
بی تو بودن!
شعر: رفیق صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
گوش سپرده ام به تاریکی و
شبانگاهان در سکوت و سکون
به جنبش در آمده است!
و از بطن تاریکی
بوی ندامت می آید...
شعر: رفیق صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی