حال من حال مریضی است که در کشتن او درد و درمان و طبیبش همه همدست شدند!
دردی که تو فکرمه خیلی بدتر از درد واقعیه...
درد بی درمان یعنی تو رفته ای در مه من هنوز از تو لبریزم
جمعه و دلتنگی و پاییز و چشمی خیس اشک کو طبیب حاذقی تا درد ما درمان کند؟؟؟
دلت که گرفت دیگر فرق نمی کند داری برای کدام دردت گریه می کنی!
درد امروز من از فردایست کامید طلوعش نیست
چه کسی حرف مرا / درد مرا باور کرد؟ تو ...بیا با من باش
آن طبیبی که مرا دید در گوشم گفت درد تو دوری یار است به آن عادت کن
آرزو دارم بفهمی درد را تلخی برخورد های سرد را
درد دارد همیشه دل کندن درد دارد تمام پایان ها
هم دردی و هم دوای دردی
جلو من از درد حرف نزن. زندگی من پر از لجبازی های بین من و خداست...
دلتنگی مثل یه چاقوی کند میمونه نمیبره ولی خیلی درد داره...
تقدیرمن این است ڪه با درد بسازم از این دل نامرد دلی مرد بسازم...