آغوش تو آرام ترین جای زمین است
چسبیده ام به تو بسان انسان به گناهش هرگز ترکت نمی کنم
هر چند بشکستی دلم از حسرت پیمانه ای اما دل بشکسته ام ، نشکست پیمان تو را
بی تو تاریک نشستم تو چراغ که شدی ؟!
از همه سو به تو محدودم
و کسی که تورا دیده باشد پاییز های سختی خواهد داشت
ای قلب امیدی به رسیدن که نمانده بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
اهل اویم مرا میل دگر نیست بگویم
میل من سوی شما قصد توسل دارد
این که مداوم سرد و گرمش میکنی لیوان چای صبحانه ات نیست که دل من است میشکند
صد بار گفتمش وسط حرف من نخند یکبار خنده کرد بیا عاشقش شدم
لب تر نکن اینقدر که زجرم بدهی باز یک مرتبه محکم بغلم کن که بمیرم
همدردی و هم دردی و درمان دل ما ای هرچه بلا هرچه جفا هرچه شفا تو
یک نفر از جنس احساس تو می خواهد دلم یک نفر مثل خودت اصلا تو می خواهد دلم
دریای هستی من از عشق توست سرشار این را به یاد بسپار
تا دستت را می گیرم بی اختیار دست می کشم از تمام دنیا
من اینجا بس دلم تنگ است هر سازی که می بینم بد آهنگ است
آینه ی ضمیر من جز تو نمی دهد نشان
آشکارا نهان کنم تا چند ؟ دوست می دارمت به بانگ بلند
نه به چاهی نه به دام هوسی افتاده دلم انگار فقط یاد کسی افتاده
کاش فردا خبر مرگ مرا برسانند به تو هم تو آرام شوی هم دل سرگشته ی من
این سر که ز اندیشه مرا بر سر زانوست گر بر سر زانوی تو می بود چه می بود؟