عید هر کس آن مهی باشد که او قربان اوست
بر سر شانه می رود تابوت آرزوهای کال
بسیار خلافِ عهد کردی، آخر به غلط، یکی وفا کن...
عشق در جان سنگ فرهاد می تراشد
پرواز به حال قفس میگرید
باز سنجاقک عاشق/ لقمه ی باز شد/لیسار در مِه جنگل
خط چشمان تورا دیدم و خطاط شدم .
#باید_خون_گریست
#میرزااولنگ
نخواه چشم ببندم به روی رفتن تو که وقت رفتن جان، چشم باز می ماند
دیگر خالی خالی ام تهران اشک می ریزد من شعر می نویسم
روزی که شدی جلوه گه عشق برایم زان روز همه شعر برای تو سرایم
دسته کردم/شعر را/نقطه،سوال را پشت خانه پنهان کردم
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش این چراغی است کز این خانه به آن خانه برند
پدرم خواست که فرزند مطیعی بشوم /شعر پیدا شد و من آنچه نباید شده ام
شعر تو هستی که مرا غرق ترانه کرده ایی... رخوت دنیای مرا چه عاشقانه کرده ایی
شِعرے که آلوده به بوسه هاےِ تو نباشَد نَگفتنے ست..!!
بیا که *شعر *هایم مغزم را خورده اند بس که حرف آمدنت را می زنند!
تنها شعرِ ممنوعه ی دنیا دوست داشتن توست ...!!! ️️️
دفترم را بر می دارم و شعر هایم را نگاه میکنم صدای بچه ها می آید
دردم به جان رسید و طبیبم پدید نیست داروفروشِ خسته دلان را دُکان کجاست؟
با من کنار بیا همچون ماه با نیمه ی تاریکش
یک استکان پر از چای و حس بودن باهم نمیدهم به جهان این خلوصِ چایِ دوتایی
هرکسی یک دلبر جانانه دارد من تو را