تا گفتم عاشقت شدهام دورتر شدی سهم من از وجود تو اندوه و آه شد...
«باوفا» خواندمت از عمد که تغییر کنی گاه در عشق نیاز است به تلقین کردن
خوشحالی یعنی اینکه عشقت آذر ماهی باشه
چون روی تو دلفریب و دلبند در روی زمین دگر نباشد
خورشیدم از نگاهِ تو هر صبح می دمد چشم وا کنی صبحِ من آغاز میشود ️️️
دلم را جز تو جانانی نمیبینم نمیبینم ... ️️️
گویا طلسم چشم تو بر من اثر کرد چشمان تو شبھای تارم را سحر کرد
بوسه دیگر افاقه نمی کُنَد تو را بایَد گاز گرفت
حرفی بزن به لهجهی باران که مدتیست این بغض کهنه منتظر یک اشاره است
نمیدونستم عشق صدا داره تا وقتى که صداىِ خنده هات رو شنیدم...
انار گونه هایت از شرم ترک برداشت وقتی دستانت را به آرامی گرفتم
من برای تو تو برای من و یک شنبه ای عاشقانه برای ما
اسمت قسم راست منه
در سحر گاه سپیده جمعه آذر سرد کله پاچه بعد ندبه باتو می چسبد عجیب
لبامو چفت کنم رو لبای شیرینت
یاد آن شب که دلش را به دلم داد بخیر...
آن بهشتی که همه در طلبش معتکف اند من کافر همه شب با تو به آغوش کشم...!
چراغ از خنده ات گیرم که راه صبح بگشایم
بیا تا پای جان باهم بمانیم
غم را به دل قشنگ ات راه نده من غم تو را هم خواهم خورد!
باز کرد/ دکمه هایش را ماه/درون شب/ گم شدیم
“بهانه” که تو باشى شنبه ام میشود شیرین ترین روزِ هفته …
لحظهای با تو نشستن به جهان میارزد ...
اصفهانباآنهمهوسعت شدهنصفجهان یکوجبقدداریوکلجهانمگشتهای