جان ببر آنجا که دلم برده ای
من از همواری این خلق ناهموار میترسم
ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی
چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید
هنوز دیده به دیدارت آرزومند است
ای تو امان هر بلا ما همه در امان تو
عاقل آن است که اندیشه کند پایان را
هر چیزی که در جستن آنی آنی
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
یاری که باری از دل ما کم کند کجاست؟
امروز زمانه نوبت ماست
گر بدانی شوق دیدارت چه با دل می کند
بر دو جهان نمی دهم، یک سر تار موی تو
من تو را اندازه یِ یک عشقِ زیبا ، دوست دارم
در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی
از تو تصویری ست در من جاودانه جاودانه
ای ناز تو تا نیمه ی پاییز رسیده!
دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد
او ز ما فارغ و ما طالب او در همه حال
تو تمامی با توام تنها خوش است
گفتمش با غمِ هجران چه کنم؟ گفت بسوز..シ︎🖤 Farzneh 22
چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشی
لطف خدا بیشتر از جرم ماست
کجایی؟ای ز جان خوشتر ، شبت خوش باد من رفتم