متن حسن سهرابی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات حسن سهرابی
یارم شدی
ای بی وفا یارم شدی
نامهربان جانم شدی
.ای نازنین سالار من
همپای ایمانم شدی
حسن سهرابی
Instagram.com/sohrabipoem
گرفتی
از جدایی تا تباهی آسمانم را گرفتی
در سرابی جان جانات ساربانم را گرفتی
ای نگارم بیقرارم در سرایم گر نباشی
دلستانم گر نباشی آشیانم را گرفتی
حسن سهرابی
Instagram.com/sohrabipoem
مرد میدان
زیر باران، جام رندان
با دو چشم ماه رخشان.
خانه ویران، دل گریزان، زیر باران
چشم گریان
حال و روز مرد میدان
در میان خوشه چینان
این چنین است ای عزیزان.
آه از این افسون و میدان
جنگ و خون و جان ارزان
بی صدا با پهلوانان
در...
جان داده ام
از بس نبودی در برم ای همزبان جان داده ام
من در زمین تنها شدم در آسمان جان داده ام
شیدای بی همدم شدم ای جان دل می خواهمت
اندر میان کهکشچن در آشیان جان داده ام
دیوانه کرد عشقت مرا مجنون بی صاحب شدم
ناله کنم...
مرا از موجِ گیسویت ،
پناهی نیست در این دریا،
چه خوش باشد
در این طوفان،
من و آن موجِ گیسویت.
........................حسن سهرابی
اَز آنهمه بی مهری یاران منم ترسیدم
َز همهمهٔ سردی باران منم ترسیدم
با آن همه اخلاص در این دار مکافات
از محکمهٔ مخفی دوران منم ترسیدم
حسن سهرابی
شکوه موجِ دریا را
ببین در چشم ساحل ها
اگر در بین آن باشی
نه موج بینی نه دریا را
حسن سهرابی
ترانه عاشقی
هردوتامون زندگی و سوزوندیم
عاشقی و به آخرش رسوندیم
چشامون و رو خوبیامون بستیم
اینجوری شد رؤیامون و شکستیم
دستامون و از همدیگه بریدیم
واسه اینه همیشه ناامیدیم
دل به دل همدیگه ما نبستیم
اینجوری که ما تک و تنها هستیم
بجز خطا از این وفا ندیدیم
از...
بوسه های گرم
نگاهت را به من بدوز
در سوز بیقرار این زمستان مرموز.
که گرم است هنوز
آن بوسه های دلسوز
در این خزان سرد و جانسوز.
نگاهت را به من بدوز.
حسن سهرابی
چه خوش خیال بودیم
که کوی یار بودیم
در این فریب هستی
در انزجار بودیم
ما در زوال بودیم
در فکر یار بودیم
میان رقص غمها
در انتظار بودیم
ما بیقرار بودیم
چون جویبار بودیم
اندر خیال این دشت
در انفجار بودیم
در روزگار سختی
ما در غبار بودیم
یا...
با این دلِ دلتنگ چه باید بکنم
با باطنی از سنگ چه باید بکنم
با اینهمه نیرنگ میانِ من و تو
با این دل صد رنگ چه باید بکنم
دلم چه دیوونه شده
عاشق میخونه شده
میون بزم آدما
تنها و بی خونه شده
بیا که عاشقت شدم
محو دقایقت شدم
میونِ دریای غمات
اینطوری قایقت شدم
بیا که شیدا شده دل
عاشق و رسوا شده دل
برای دوست داشتنِ تو
بدجوری تنها شده دل
شبام همش پُر از...
کاش آدما با همدیگه
یه خرده مهربون بودن
توی قفسِ زندگی
واسه هم همزبون بودن
کاش که محبت واسه ما
دیگه یه آرزو نبود
کنارِ هم بودنامون
اینقده بی صفا نبود
کاش خدا هم روی زمین
یه خونه یا یه کلبه داشت
واسهٔ هر آدمی اون
جایی واسه همیشه داشت
هوا بس سرد و بی روح است
نفس چون مرگ و اندوه است
میان صبحِ آزادی
دِلَم
گِریان و مجروح است
همان زندانِ مفتوح است.
باران که می بارد
شهر پُر می شود از بوسه های
نیمه کاره اَبرها،
که در شب وصالشان
بی مهابا
هم آغوش شدند،
غافل از آنکه رعد
بیرحمانه سلاخیشان خواهد کرد.
یک عمر در این دایره تکرار شدیم
در بازی زندگی گرفتار شدیم
با اینهمه تکرارِِ بازیِ مرگ
در وادی بندگی چه هوشیار شدیم
ای یار به یکباره مرا درد شدی
دزدیده ز من چه دیدی و ترد شدی
از زیرکی ات به عمق جان فهمیدم
نادیده بیامدی و همدرد شدی
ای کاش دلِ ما اسیرِ نیرنگ نبود
همفکرِ گناه و فتنه و ننگ نبود
با اینهمه کشتار در عالمِ ما
در فکرِ سلاح و جبهه و جنگ نبود
دلم تنهای تن ها شد دوباره
شبیه مرغ مینا شد دوباره
در این دریایِ مواجِ زمانه
اسیرِ موج غمها شد دوباره
ای کاش گِدا به پادشاهی نرسد
این اهل خطا به جایگاهی نرسد
با این همه تزویر در خانه ما
هیچ اَهرمنی به جایگاهی نرسد
حسن سهرابی
بی صدا مهر و وفا و بندگی ها در گذشت
بی هوا مهر و وفای زندگی ها در گذشت
لاجرم بر ما گذشت آنچه نباید می گذشت
بی وداع عشق و صفای زندگی ها درگذشت
sohrabipoemحسن سهرابی