چقدر دلتنگ حضورت هستم! کاش تصویرت نفس می کشید...
خبرت هست که دلتنگ نگاهت شده ام .
شده دلتنگ کسی باشی و از شدت حزن گریه بر شانهی بالش کنی و خواب شوی؟
گاهی نمیدانی دلگیری یا دلتنگ؟ خسته ای یا بی تاب؟! خشمگینی یا بی قرار؟ فقط میدانی این حالت را دوست نداری که نداری... و نمیدانی برای رهایی از این حال بی قرار باید چه کنی؟! به کجا چنگ بزنی؟ یقه ی کدام آدم را بگیری ؟ گاهی نمیدانی که نمیدانی...
دلم تنگ است برای کسی که نمیشود اورا خواست نمیشود او را داشت فقط می شود سخت برای او دلتنگ شد و در حسرت آغوشش سوخت..
کسی چه می داند من امروز چند بار فرو ریختم؛ چند بار دلتنگ شدم، از دیدن کسی که فقط پیراهنش شبیه تو بود..
از رفتنِ پاییز غصّه نخور زمستان برای ما دلتنگ ها فصلِ زیباتری ست باران نمی بارد تا بویِ هیچ خاطره ای بلند نشود
به احمقانه ترین شکل ممکن دلتنگ کسى هستم که هیچ خیابانى را با او قدم نزده ام اما او در تمام خاطرات من راه مى رود...
جمعه ها شرح دلم یک غزل کوتاه است که ردیفش همه دلتنگ توام می آید
وقتی دلتنگ باشی هزار بار هم از این شونه به اون شونه بِغَلتی این شب صبح نمیشه!..
دلتنگ که باشی آدم دیگری میشوی ! خشن تر عصبی تر کلافه تر و تلخ تر و جالبتر اینکه با اطراف هم کاری نداری همه اَش را نگه میداری و دقیقا سرِ همان کسی خالی میکنی که دلتنگش هستی...
دیوانه ترین حالت یک عشق زمانی ست دلتنگ شوی،کار ز دست تو نیاید...
گاهی دلت تنگ میشود آنقدر تنگ که دیگر اسمش دل نیست! شاید، نقطه ای جا مانده از خاطراتی دود شده باشد در اعماق وجودت، که روزی نامش دل بود و تنگ میشد... .
از جلو چشم تو قایم میشم که توو هر ثانیه دلتنگ بشی زندگیِ بیمنو لمس کنی با خودت وارد یک جنگ بشی
به او که نیست برسانید دلم تنگ است...
شهر خیسه دلم ابر بهاره دلتنگ توام کجایی؟
فرانسوی ها به جای اینکه بگن من دلتنگ توام.. میگن: Tu me manques یعنی:من تورا کم دارم...
به گمانم شب را وقتی که خدا دلتنگ بود آفرید ...
اینجا همه خوبند خیالت راحت ! من مانده ام و چهار تا هم صحبت این گوشه نشسته ایم و دلتنگ تو ایم من…عشق…خدا…عقربه های ساعت
فقط برای تو ساکتم نه این که فراموشت کرده باشم صبر کرده ام ببینم توهم دلتنگ می شوی ؟ .
عشق یعنی با چشمِ بسته کسی را دیدن و از بینِ همه دلتنگِ یک نفر شدن
مهاجرت یعنی انتخاب «آرامش داشتن و دلتنگ بودن» به جای «آرامش نداشتن و کنار عزیزانت بودن». و این بیرحمانهترین تصمیمیه که یک انسان مجبور به گرفتنش میشه. هر دو انتخاب هم آخرش به یه حسرت پنهان ختم میشه.
گاهی چتر را باید دست باران داد روی سر خودش بگیرد و ما جایش بباریم
من دلتنگ تُ مى شوم و تُ دلتنگ من و این چیزى جز تَکرار یک عشق نیست