شعرهای سیامک عشقعلی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعرهای سیامک عشقعلی
هر فصل باشد من هوایم سردِ سرد است
باغی پر از مرگم که رنگم سرخ و زرد است
این روزها لالم ولی سرشار از حرف...
با من چه کردی که سکوتم، شرحِ درد است!
| شاعر: سیامک عشقعلی |
جان خواستی! دادم! گرفتی تا بدانی
من در قمارِ عشق تو، دلداده بودم!
خونم که سرخ از غصه شد، دیدم نماندی
رفتی و فهمیدم نه! من... من ساده بودم!
یک بار دیگر عشق را از دور دیدم
یک بار دیگر با دلم در خود شکستم!
من داغ این تنها شدن...
هیچ می دانی که یوسف بودنت زیباست! چون
چاه می ارزد به تاج و تخت! زندانی بمان!
چشم ها در غصه ات شد کور تا باشی عزیز!
ماهِ من مصری نخواهد بود! کنعانی بمان!
شاعر: سیامک عشقعلی
نجیبی! با خدایی! مهربانی!
برایت می نویسم تا بخوانی:
حضورت بهترین تفسیر از عشق
تو ماهی خوب من! امیدِ جانی!
زمینم زیر پاهایت همیشه
تو اما هم شکوهِ آسمانی!
هوایی در تنفس های قلبم!
تو مثل زندگی هستی! گرانی!
چه دل هایی برایت رفته در شهر
ولی شاید خودت این...
دلم گرفته مثل چشم های خیس از اشک
دلم گرفته مثل کوچه های بارانی...
اسیر غربتم در این هوای دردآلود
تو از هجوم غصه در قفس چه می دانی!
📝 شاعر: سیامک عشقعلی
به آسمان، زمینِ خداوند سلام!
به هرچه آفرید هنرمند سلام!
به رود، چشمه، سنگ، به این پنجره ها
به زندگی، به عشق، به لبخند سلام!
شاعر: سیامک عشقعلی
جرات ندارد غم، به سمت ما بیاید
با عشق شیرین تو سبز از خنده هستم
هرروز من زیباست در این باتو بودن
من در کنارت فاتحِ آینده هستم!
شاعر: سیامک عشقعلی
ای شروع خوبِ هر دفتر شما!
باز من دلداده و دلبر شما!
عشق شد یک وسعتِ بی حد و مرز
این طرف من، آن طرف دیگر شما!
با شما شعرم چه زیباتر شده!
کرده ای شعر مرا محشر شما!
گفته بودم! باز می گویم و باز
از تمامِ هرچه زیبا،...
مثل یک شعرم که خارج می شود از وزنِ خود
روزهایی دارم از ویران شدن هم، سخت تر!
گاه می خندم که حالم را نپرسی، راستش
نیست در دنیای ما، از من کسی بدبخت تر!
شاعر: سیامک عشقعلی
مادرم؛
با زنانِ کوچه
گرم صحبت بودند،
یکی از آن ها گفت:
یک نفر هست بگوید آیا!؟ عشق را! چیست!
خنده روی لب مادر گم شد!
بغض شکفت...
آه کشید،
گفت: بیچاره سیامک...
و گریست!
شاعر: سیامک عشقعلی
مشتاقِ با من بودنی! جوری که باید نیستم!
یک روز می آیی ولی، آن روز... شاید نیستم!
شاعر: سیامک عشقعلی
در شراب و شعر و شب، غرقِ شکفتن می شوی!
عشق می افتد به سجده، تا تو یک «زن» می شود!
شاعر: سیامک عشقعلی
بعد از این، هرجا که اسم از ما دوتا می آورند
بی تفاوت! سرد! دور از هم! جدا می آورند...
می سپارم دست هایت را به دستِ زندگی
کوچه ها کمتر، کسی را سمت ما می آورند!
با هزاران قصه این مردم دل از ما می برند
بی فایی را...
هنوز هرجا که بی تو پا می ذارم
شبیه کوه! هستی در کنارم
غرورت هم برای من عزیزه!
چقد زن بودنت رو دوست دارم!
گاهی جای خدا احساس می شی!
توو شعرام عطر سبزِ یاس می شی!
چه خوبه که هوامو داری هرروز
چه خوبه روی من، حساس می شی!...
خانم! منو یادت نره هرجا که باشی
گاهی سرم رو، روی زانوهات می ذارم...
امشب قنوتت رو کمی طولانی تر کن!
با گوشه ی چادر نمازت حرف دارم!
خانم! دلم بدجور غم داره... می بینی؟
من آسمون رو با هوات بارونی کردم!
گفتی بمونم روی قولم با خدامون
بگذر ازم!...
مثل طرح های قاجاری!
مثل سیبِ سرخِ تب داری!
باشکوه مثل یک دریا
هرچه زیباست، تویی! آری!
هرچه چشمِ شور، دخترجان!
از تو دورِ دور! دخترجان!
شعر هرچه هست، تقدیمِ:
خدای غرور! دخترجان!
مثل کوچه های تبریزی!
مثل کوردها دل انگیزی!
ای شمالِ خاطرات سبز
ای جنوبِ زردِ پاییزی!
خنده...
باران بهانه بود
شاید برای ما...
تا بشکفد غزل
از بوسه های ما!
باران بهانه بود
عاشق شویم باز
با خاطرات هم...
مثل قدیم... باز...
باران بهانه بود
تا مهربان شویم!
رنگین کمانِ عشق
در آسمان شویم!
باران بهانه بود
(لطفِ خدای خوب)
تا آشتی کنیم
با حرف های خوب!...
جان خواستی! دادم! گرفتی تا بدانی
من در قمارِ عشق تو، دلداده بودم!
خونم که سرخ از غصه شد، دیدم نماندی
رفتی و فهمیدم نه! من... من ساده بودم!
یک بار دیگر عشق را از دور دیدم
یک بار دیگر با دلم در خود شکستم!
من داغ این تنها شدن...
مادر! نگو از خدا دلم خون است!
شاید فراموش کرده آدم را
دیگر صدایش نمی زنم چون که
از دست داده ام اعتقادم را
🟩 شاعر: سیامک عشقعلی
ما اشرف مخلوق و دلگیریم! هر روز...
از هرچه لطفت بود ما سیریم! هر روز...
دیگر نمی خواهیم اصلا زندگی را
چون زنده، زنده، زنده می میریم! هر روز...
🟩 شاعر: سیامک عشقعلی
نگاهم کن تماشایت کنم که
جنون دارم! گرفتارم! گرفتار!
شدم آتش فشانی از تمنا
تنت را دست شعرم باز بسپار
شبم در بی قراری گُر گرفته
نمی دانی خودت هم، ماه هستی!
چه بی اندازه با من ناز داری
ندارم چاره ای! دلخواه هستی!
تو طغیان کن به سمتم مثل...
من هجر کشیدم که شوم شاه! عزیزت!
ماند از تو برایم غزلی... آه... عزیزت!
در آتشِ زندان غمت، سوختم! اما
افسوس نشد یوسف این چاه، عزیزت...
🟩 شاعر: سیامک عشقعلی