متن صبح
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات صبح
صبح است نسیم سحری
باز کن این قائله را
باز به بوی بت من
آغاز کن مهلکه را
باز شروع صبح کن
هم راز کن زمزمه را
درعشق من خسن ختام
این بود این مسئله را
در پیچ موی دلبرم
هم دشوار کن مسئله را
خستگی
روی شانه های نگاهم
سنگینی می کند
اما هنوز در سکوت مبهم این شب
آوازه ی زیر لب خیالی ترین تردید روشنم
که فردا ، با تو می رسد آیا
یا دوباره فقط صبح می شود...
جلال پراذران
سفیر اهدای عضو
به یغما می برد هر صبح
عبور آفتاب
بادبادک یادت را؛
که هر شب
میهمان آسمان وحشی
خواب هایم هست....
چیزى به صبح نمانده
بیا نگاه مرا بریس
و عاشقانه بباف و ببین
غزل به اندام تو
چه خوب مى آید ..!
جلال پراذران
سفیر اهدای عضو