متن صبح
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات صبح
خستگی
روی شانه های نگاهم
سنگینی می کند
اما هنوز در سکوت مبهم این شب
آوازه ی زیر لب خیالی ترین تردید روشنم
که فردا ، با تو می رسد آیا
یا دوباره فقط صبح می شود...
جلال پراذران
سفیر اهدای عضو
به یغما می برد هر صبح
عبور آفتاب
بادبادک یادت را؛
که هر شب
میهمان آسمان وحشی
خواب هایم هست....
چیزى به صبح نمانده
بیا نگاه مرا بریس
و عاشقانه بباف و ببین
غزل به اندام تو
چه خوب مى آید ..!
جلال پراذران
سفیر اهدای عضو
هرشب خیالت را در آغوش میگیرم
تنم را به عطر و بو ی خیالت آغشته میکنم
هرصبح بوی بهشت میگیرد نفس هابم !
لعیا قیاثی