متن علی معصومی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات علی معصومی
هیچ ِ هیچم
زرد زردم مثل برگی در خزان روزگار
سرد سردم چون تگرگ آباد بی مرز و حصار
گرچه میچرخم به دور خویشتن بی واهمه
هیچِ هیچم چون حبابی در هجوم آبشار
هر سحر پیغام شادی میدهد خورشید و من
گیج گیجم مثل اعدامی که پای چوب دار
بسکه...
خودرو شاسی
در محضر وجدان سخن از آتیه گفتند
تعلیم چه گویم؟ کمی از تزکیه گفتند
هی نام حسن برده و هی صحبت اکبر
از مادر صغری و هم از عالیه گفتند
از شوکت ایمان که پی لقمه نان رفت
از آتش و فردوس و سر غاشیه گفتند
بودارتر از...
در شهادت امام صادق علیه السلام
خریده جان جهان علم بی شمارش را
بهای دانش و گنجینه ی عیارش را
هرآنکه همدم دانشوران دوران شد
شنیده قصه شیرین روزگارش را
چشیده شهد حلاوت کسیکه میداند
نشان عطر گل و باغ لاله زارش را
دلیکه آیه صدق و صفا و زیبائیست...
بوف کور می سازم
دوباره حوصله ات را صبور می سازم
به چشم آینه نقش بلور می سازم
در امتداد شفق از طلایه های سحر
نگاه پنجره را غرق نور می سازم
پگاه روشن دیدارمان چه نزدیک است
به اشک نافله صبحی نمور می سازم
برای فصل بهار و سرود...
ماه و پلنگ
صدا کن مرا مهربان! با صدای قشنگت
به نجوای آهسته و لهجه شوخ و شنگت
بخندان به شیرین زبانی و سِحر کلامی
به تسخیر چشمان و ابروی زبر و زرنگت
بپیچان دمی غصه های دلم را به مهری
بگیران لبم را به نوشین لب های تنگت
بلغزان...
صنعت هسته ای
استواریم و پای بر جائیم، گرچه قلب شکسته ای داریم
بال خونین مان عیان دارد، اینکه دام گسسته ای داریم
سمت و سوی نگاهمان پیداست، آبشاران دستمان جاریست
به شهیدان خویش می بالیم، صعنت ناب هسته ای داریم
شانه بر شانه سحرگاهیم، تا طلوع سپیده در راهیم...
مرز و بوم جاودان
ملتی سرور جهان گردید
که پر از قدرت و توان گردید
مثل خورشید مشرق امید
روز و شب گرم و بی امان گردید
لانه ی نره شیر غران است
بیشه ای که پر از جوان گردید
پای تدبیر پیر مردان است
نوجوانی که قهرمان گردید
ملتی...
جادوانه می خوانم
جوانه می زند و من ترانه می خوانم
به شوق عطر گلی نوبرانه می خوانم
برای آن که بگیرم سراغی از جانان
دوباره با دل و جان عاشقانه می خوانم
مقیم جنگل و باران و سبزه زارانم
شکوه برگ و بری دانه دانه می خوانم
بگو به...
عمر بی بهانه
شعر ترم طراوت شب زنده داری است
آرامشم نشانه ی هر بی قراری است
عطر خوشیکه میوزد از غنچه با نسبم
حال و هوای مرحله پرده داری است
دلواپسم اگر شده فردای لحظه ها
از توشه ی نمانده به روز نداری است
در سایه روشن سر تصویر...
به محضر چشمان
دارد به خواب می بردم چشم خسته ام
در لابلای خلسه ی از خود گسسته ام
می بینمش به آینه روی به روی خود
می بیند او مرا که من او را نبسته ام
هی پلک می نهم که بخوابد نمی شود
پا می گذارد او سر...
آدم سر به هوا
این همه آینه ها را به تماشا نبرید
منطق آل عبا را سر حاشا نبرید
کعبه ی دولت عشقست اگر مقصدتان
آبروی شهدا را سر مولا نبرید
روی سجاده ی تزویر بمانید ولی
سر خونین خدا را به کلیسا نبرید
دین و آئین شما رو بکدامین...
آئین دلدادگی
چنان بی قرار تو هستم که باز، قرار تو دارد دل و دیده ام
به شب های بارانی نوبهار، به باران ترین شیوه باریده ام
یکایک همه کوچه ها شاهدند، پی تو اگر دربدر گشته ام
فدای سر تو که بین همه، سر سروری را پسندیده ام
تمام...
یک نفس آئینه شو
گفته بودی باز می گردی که درمانم کنی
با نگاه مست مژگانت غزل خوانم کنی
عشق لبریز جنونم می کند وقتی که تو
بی قرار از رقص گیسوی پریشانم کنی
صد گلستان از ارسباران تو را پیموده ام
تا مقیم جنگل و دریای گیلانم کنی
یک...
شد که شد
از تو ای آرام جانم! بی وفایی شد که شد
مثل ما در پیش پایت صد فدائی شد که شد
هرجه پیش آید خوش آید، طالع مهرت بلند
خون به دل هرکس از این بالابلائی شد که شد
در سر ما غیر رویای گلی دُردانه نیست
از...
گاهی بخوان
آواره می شوم که بگیرم نشانه ای
در بی نشان دامنه ی بی کرانه ای
در کوچه باغ شهرک اقلیم آرزو
جغرافیای زنده به شوق جوانه ای
همراه رقص باد سحرخیز و آشنا
با حلقه های زنبقی از روی شانه ای
ای ابر بی دریغ سخاوت ترانه کن...
نمی ماند
تو می روی و مرا جز غمی نمی ماند
برای زندگی ام عالمی نمی ماند
جهان من شده ای و به جز تو جانانه
به کوچه های دلم آدمی نمی ماند
به نای خسته دلانی که آیه ی دردند
برای زمزمه زیر و بمی نمی ماند
تمام بود...
کودک دارالجنون
یک سحر اندیشه کن عمر تباه رفته را
بخت خواب آلوده و شام سیاه رفته را
پای شادی های خود بگذار چندی نازنین
سوز و ساز نغمه و نجوای آه رفته را
فرصت نقد جوانی، نوجوانی، کودکی
لابلای لحظه های سال و ماه رفته را
راهمان دور است...
بیاور
اگر یکروز می آئی سراغم نشان از گوهر تابان بیاور
نسیم جنگل مازندرانی، ترنج از خطه ی گیلان بیاور
سهندی را بلرزان بار دیگر به شور نغمه ی ترک بیاتت
شکوه لاله ی دشت مغان را به آغوش ارسباران بیاور
زلال مشهد سرچشمه ها شو شراب جلوه آئینه ها...
واژه
شعر های دفتر ما را نخوان
بوی سوز و آه دارد واژه ام
خط به خط آتش بپا خواهد نمود
خصلتی جانکاه دارد واژه ام
من نمی دانم ولیکن گفته اند
بسکه خاطر خواه دارد واژه ام
شب نشینی زیر سقف آسمان
چلچراغ از ماه دارد واژه ام
عشق...
دفتر پریشان
مرور می کنم امشب مسیر باران را
خطور می کنم از دل غم بیابان را
برای آنکه بخوانی حماسه ای از نو
صبور می کنم آوازه ی خراسان را
بشوق دیدن فیروزه های بودایت
عبور می کنم ایجان ره بدخشان را
به پای هر غزلی آب دیده می...
پشت در انتظار
پر از جوانه ی هستی بهار مثل تو
به پنجه های زمستان دچار مثل من
پر از شکوفه ی سیب و انار مثل تو
کویر حسرت لبریز خار مثل من
بسی طراوت رنگ و نگار مثل تو
فسرده حال و غمین و نزار مثل من
نشان و...
تو آمدی
تو آمدی که دلم عاشق جهان باشد
نگاه ماه قشنگت در آسمان باشد
تو آمدی که در این روزگار بد عهدی
وفا و مهر و محبت به ارمغان باشد
تو آمدی که مسیر نگاه چشمانت
ترانه ساز غزل های این و آن باشد
برای واژه بودن میان خوبی...