متن علی معصومی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات علی معصومی
مرز و بوم جاودان
ملتی سرور جهان گردید
که پر از قدرت و توان گردید
مثل خورشید مشرق امید
روز و شب گرم و بی امان گردید
لانه ی نره شیر غران است
بیشه ای که پر از جوان گردید
پای تدبیر پیر مردان است
نوجوانی که قهرمان گردید
ملتی...
جادوانه می خوانم
جوانه می زند و من ترانه می خوانم
به شوق عطر گلی نوبرانه می خوانم
برای آن که بگیرم سراغی از جانان
دوباره با دل و جان عاشقانه می خوانم
مقیم جنگل و باران و سبزه زارانم
شکوه برگ و بری دانه دانه می خوانم
بگو به...
عمر بی بهانه
شعر ترم طراوت شب زنده داری است
آرامشم نشانه ی هر بی قراری است
عطر خوشیکه میوزد از غنچه با نسبم
حال و هوای مرحله پرده داری است
دلواپسم اگر شده فردای لحظه ها
از توشه ی نمانده به روز نداری است
در سایه روشن سر تصویر...
به محضر چشمان
دارد به خواب می بردم چشم خسته ام
در لابلای خلسه ی از خود گسسته ام
می بینمش به آینه روی به روی خود
می بیند او مرا که من او را نبسته ام
هی پلک می نهم که بخوابد نمی شود
پا می گذارد او سر...
آدم سر به هوا
این همه آینه ها را به تماشا نبرید
منطق آل عبا را سر حاشا نبرید
کعبه ی دولت عشقست اگر مقصدتان
آبروی شهدا را سر مولا نبرید
روی سجاده ی تزویر بمانید ولی
سر خونین خدا را به کلیسا نبرید
دین و آئین شما رو بکدامین...
آئین دلدادگی
چنان بی قرار تو هستم که باز، قرار تو دارد دل و دیده ام
به شب های بارانی نوبهار، به باران ترین شیوه باریده ام
یکایک همه کوچه ها شاهدند، پی تو اگر دربدر گشته ام
فدای سر تو که بین همه، سر سروری را پسندیده ام
تمام...
یک نفس آئینه شو
گفته بودی باز می گردی که درمانم کنی
با نگاه مست مژگانت غزل خوانم کنی
عشق لبریز جنونم می کند وقتی که تو
بی قرار از رقص گیسوی پریشانم کنی
صد گلستان از ارسباران تو را پیموده ام
تا مقیم جنگل و دریای گیلانم کنی
یک...
شد که شد
از تو ای آرام جانم! بی وفایی شد که شد
مثل ما در پیش پایت صد فدائی شد که شد
هرجه پیش آید خوش آید، طالع مهرت بلند
خون به دل هرکس از این بالابلائی شد که شد
در سر ما غیر رویای گلی دُردانه نیست
از...
گاهی بخوان
آواره می شوم که بگیرم نشانه ای
در بی نشان دامنه ی بی کرانه ای
در کوچه باغ شهرک اقلیم آرزو
جغرافیای زنده به شوق جوانه ای
همراه رقص باد سحرخیز و آشنا
با حلقه های زنبقی از روی شانه ای
ای ابر بی دریغ سخاوت ترانه کن...
نمی ماند
تو می روی و مرا جز غمی نمی ماند
برای زندگی ام عالمی نمی ماند
جهان من شده ای و به جز تو جانانه
به کوچه های دلم آدمی نمی ماند
به نای خسته دلانی که آیه ی دردند
برای زمزمه زیر و بمی نمی ماند
تمام بود...
کودک دارالجنون
یک سحر اندیشه کن عمر تباه رفته را
بخت خواب آلوده و شام سیاه رفته را
پای شادی های خود بگذار چندی نازنین
سوز و ساز نغمه و نجوای آه رفته را
فرصت نقد جوانی، نوجوانی، کودکی
لابلای لحظه های سال و ماه رفته را
راهمان دور است...
بیاور
اگر یکروز می آئی سراغم نشان از گوهر تابان بیاور
نسیم جنگل مازندرانی، ترنج از خطه ی گیلان بیاور
سهندی را بلرزان بار دیگر به شور نغمه ی ترک بیاتت
شکوه لاله ی دشت مغان را به آغوش ارسباران بیاور
زلال مشهد سرچشمه ها شو شراب جلوه آئینه ها...
واژه
شعر های دفتر ما را نخوان
بوی سوز و آه دارد واژه ام
خط به خط آتش بپا خواهد نمود
خصلتی جانکاه دارد واژه ام
من نمی دانم ولیکن گفته اند
بسکه خاطر خواه دارد واژه ام
شب نشینی زیر سقف آسمان
چلچراغ از ماه دارد واژه ام
عشق...
دفتر پریشان
مرور می کنم امشب مسیر باران را
خطور می کنم از دل غم بیابان را
برای آنکه بخوانی حماسه ای از نو
صبور می کنم آوازه ی خراسان را
بشوق دیدن فیروزه های بودایت
عبور می کنم ایجان ره بدخشان را
به پای هر غزلی آب دیده می...
پشت در انتظار
پر از جوانه ی هستی بهار مثل تو
به پنجه های زمستان دچار مثل من
پر از شکوفه ی سیب و انار مثل تو
کویر حسرت لبریز خار مثل من
بسی طراوت رنگ و نگار مثل تو
فسرده حال و غمین و نزار مثل من
نشان و...
تو آمدی
تو آمدی که دلم عاشق جهان باشد
نگاه ماه قشنگت در آسمان باشد
تو آمدی که در این روزگار بد عهدی
وفا و مهر و محبت به ارمغان باشد
تو آمدی که مسیر نگاه چشمانت
ترانه ساز غزل های این و آن باشد
برای واژه بودن میان خوبی...
چه می کنی
به مناسبت شهادت حضرت علی ع
ای شهر کوفه با غم حیدر چه می کنی
زین پس بدون ساقی کوثر چه می کنی
نخل بلند عالم هستی شکسته شد
با ناله های سرو وصنوبر چه می کنی
ای شهر بی ستاره شب های بی علی
دور از...
پای در کعبه نهادی
صبحی از آن شب عقرب زده آغاز نشد
زخم سربسته ی پیشانی تو باز نشد
ماه بود و شب پرحوصله و چاه سکوت
جمع خوبیکه به جز عشق تو دمساز نشد
سر به مهر است هنوزت جگر خون آلود
هیچکس غیر خدا واقف از این راز...
بهانه بودن
در استوای دلم جز غم تو پیدا نیست
ولی چه چاره کنم با گلی که با ما نیست
میان سینه ی ما غیر تو نمی گنجد
اگرچه در دل سنگت برای ما جا نیست
به نور ماه چکادت قسم که پنجره ام
بجز طلوع پگاهت به مشرقی وا...
یعنی من... یعنی تو...
به روی موج خروشان حباب یعنی من
درون حلقه ای از پیچ و تاب یعنی من
طلای گوهر دردانه، ناب یعنی تو
میان کوره ی آهن مذاب یعنی من
طلوع صبح امید، آفتاب یعنی تو
غروب خسته این بازتاب یعنی من
پرند جلوه ی رنگ و...
سکوت آینه ها
به دست خالی مان جز انابه چیزی نیست
به نای خسته مان غیر لابه چیزی نیست
نگرد دور خودت بیش از این که ما گشیم
در این سراچه به از غیر خرابه چیزی نیست
میان کوچه ی جا مانده ی اساطیری
به جز نشانه ی دار الاجابه...
نیاوردی
هر بهار از سرم گذشتی و خبر تازه ای نیاوردی
خلسه های من پریشان را غیر خمیازه ای نیاوردی
بی قرار تو بودم اما کی سر قول و قرار خود بودی
به شب تار آرزو هایم ساز و آوازه ای نیاوردی
تک درخت تکیده ی باغم با صدای کلاغ...
جبریل سخن
صحبت عشق تو درگیر تب و تابم کرد
روی دیوار پر از خاطره قلابم کرد
مثل مهتاب که از پنحره ای سر بکشد
قصه ها گفت و به شیرینی خود خوابم کرد
فرصتی شد که تماشا کنم ابرویت را
آنکه با هر نظری خرمن اعجابم کرد
اشک این...