متن محمد خوش بین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات محمد خوش بین
برایم میشوی همسر تو دختر؟
ندیدم من کسی را از تو بهتر
تو از هر خوشگلی صد کوچه پیشی
کنارم می شود باشی تو دلبر ؟
چون نفس تا پای جان می خواهمت
نفس نفس ای مهربان می خواهمت
هر لحظه بی تو بودن مثل در قفس
من تو را در هر زمان می خواهمت
پر کن جامم ساقی تا جان در تن باقی است
پر کن پر کن ساقی از دل غم ها جاری است
پر شد از نامردی دنیا چه نامردی
پرکن پرکن ساقی زخم از دنیا کاری است
اگر افسانه شدم افسانه تو کردی
با تو بیگانه شدم بیگانه تو کردی
اگر آواره شدم آواره تو کردی
همه شب راهی میخانه تو کردی
رفتم از خانه به بیرون به خیابانی که
از همان خانه ی چون یک زندانی که
دلم آشوب شد و حوصله ام سر رفته
رود اشکم از دریاچه ی غم سر رفته
دل به تو دادم که تو گشتی یکی یکدانه من
رفتی اما دل شکستی ای تو ای تک...
دلخسته و بیمارم من بی تو نمی مانم
آغوش تو می خواهم دور از تو پریشانم
من شاعر چشمانت تو ساقی و مه پاره
از چشم تو می جوشد هر واژه ی اشعارم
من مست وصال تو ای دختر شهر آشوب
تو بوسه طلب کردی با بوسه ستان جانم
من...
یک روز در این خانه من بودم و یاری بود
نی بود و نوایی بود یک دلبر و ساقی بود
او بوسه طلب میکرد تشنه به لبم میکرد
هی بوسه به لب میکرد آتش به تبم میکرد
بار دیگر دل به یادت بی قراری می کند
نیستی با خاطراتت دل سواری می کند
بی تو هر شب کوچه ها را تا سحر طی میکند
جای پاهای تو را نقطه گذاری میکند
قلبم ندا کرد ای صنم بر من ستم ها کرده ای
گفتی تویی دنیای من ما را که تنها کرده ای
گفتم تویی عشقم ولی جانانه بودن بهتر است
ای عشق من غافل شدی خود را تو رسوا کرده ای
افسانه ام لیلای من رفتی چرا از یاد من
جانانه...
هر بار تو را ببینمت میمیرم
هر روز اگر نبینمت میمیرم
بی من که تو سر کنی میمیرم
با هر که تو را ببینمت میمیرم
هر بار تو را ببینمت میمیرم
روزی که تو را نبینمت میمیرم
لعنت بر فن و بر جادوگری ات
هر بار تو را ببوسمت میمیرم
آنکس که دلم را برده تویی
هر حرف دلم را خورده تویی
با تو به خودم فکر میکنم
از عشق و وفا سرخورده تویی
گفتم دل داده ای انکار نکن
بشنو از دل گوش به اغیار نکن
هر چه دل طعنه ز اغیار شنید
بعد از این توبه کن و زار نکن
بیا تا خانه را از گل بسازم
کنارش یک چمن سنبل بسازم
چه میدانی کجاها رفتم ای عشق
به دنبالت کجاها گشتم...
در این حوضه پر از غم و درد
با همه ی ناامیدی ها و آزارها
مادر اسیر در خاک است
رقصان در برابر طغیان بادها
قهرمانی بی نظیر و بی همتا
سرافراز و بی پروا
مادر اسیر در خاک است
که باقی می ماند روی زمین
و منتظر پایان تمامی...
پر کن جامم ساقی تا جان در تن باقی است
پر کن پر کن ساقی از دل غم ها جاری است
دریا درد از حرف تلخم نمی فهمد
باران به باغی خشکیده و خالی است
تو هستی که همه جان ها را در خود داری
تو آغاز و پایان هر داستانی هستی
دستان تو در بیان است و جستجوی تو، جستجوی خداست
گلایه نامه ها از تو نوشتم
کمی گنگ و ولی گویا نوشتم
تو را بی مهر و کج اندیشه دیدم
تو را آواره در دنیا نوشتم
تو آن زیبای بی احساس هستی
تو یک دامی که پر وسواس هستی
برایم دوزخی ای عشق گمراه
تو یک ناپاک بی اخلاص هستی
تو را جادو زده با تیغ و خنجر
مرا سحر بریده از تنم سر
تو را درد وفا کشت بی وفا یار
مرا درد دوری کشت در آخر
زمانی که فکر می کردم که تو مال من هستی
زندگی خود را به تصویر کشیده بودم
اما حقیقت این است که نمیتوانم به تو دست یابم
و این بسیار تلخ و ناامید کننده است
بیا به پنجره ی قلبم بنگر
به شعر عاشقانه در آن بنگر
آنجا عشق تو در هر نفسی دمیده است
و در سکوت عشق، صدای تو می رقصد.
تو که قبلا کس و کارم نبودی ؟
تو کی یارم شدی کی دل ربودی ؟
دقیقا با دو چشمانت دلم را
به آسانی چقدر زیبا تو بردی
بگو عشقم تو با این دل ربایی
مرا با خود کجاها می کشانی
بگو اول تویی آخر تو هستی
بگو هستم کنارت...