پنجشنبه , ۱۹ مهر ۱۴۰۳
این گذشته این فعل( بود )چقدر تلخ است...
عاقبت میهمان یک نفریممرگ با طعم تلخ شیرینی...
من یه تلخیم که یه من عسلم شیرین نمیکنتم......
عجب تلخ بودشیرینی دروغ عاشق بودنش…...
امید رهایی نیستوقتی همه دیواریم .....
تلخ کنی دهان منقند به دیگران دهی.....
ورق بزن اون تقویم لعنتیو که همه روزاش مث قهوه تلخه!...
چه تلخ باشی چه شیرینمن از یک ذره ات هم نمیگذرم...
کنارمگذاشتیکهتلخمکنی؟شرابیشدمنابی،حسرتبکش...
دلتنگی آدمو مثل چای مونده تلخ میکنه...!...
تلخی اخلاق را اندام موزون حل نکرداستکانم شد کمر باریک و چایم تلخ ماند...
اون که تو خودخواهی هات مرد...دل من بود......
کودک درونم به قاتلی تبدیل شده....بعد تو هر کسی که می آید او را می کشد......
سهم من از یک یاد هر شش ساعتیک فنجان دلتنگی تلخ است...!...
بعد مرگم شعر هایم را بخوان تا بشنوی / سرگذشتم تلخ تر از درگذشتم بوده است...
و چه چیزی تلخ تر از این که آمده بودم بمانم و تو بدرقه ام کردی......
از ارثیه خانوادگیفقط بیماریاش به ما رسید!...
چهرفتن هاکه می ارزد...بهبودن های پوشالی!...
رفتمکه او را ببینمآنها را دیدم...!!...
تلخ شدطعم شیرین شعرهایمافتاد شکستفنجان سفید گل مشکی...
ماییم و خزانی ودل بی برو باریگور پدر باغ و بهاری که تو داری...
نفس خائن زندگی را تلخ بر من کرده است/ وای بر آن کس که دزدش در درون خانه است...
هزار تلخ بگوییهنوز شیرینی...
این تن خستهز جان تا به لبش راهی نیست......
قصه ای تلخ تراز قصه من هست آیا؟نیمه راه رها کرده مرا همسفرم...!...
دلتنگیترانه ای که طعم تلخ قهوه ی تو را در سر گیجه هایش بیاد می آورد...
شب خودش پر می کند بغض گلویم بی سبب... وای بر وقتی که غم هم پا به پایش می دود......
رفتیم و داغ دل ما به دل روزگار ؟ هه! رفتیم و داغ دل ما به هیچ کس نماند...
یکی می رود و یکی از خودش می پرسد مگر خودش انتخابم نکرده بود!......
تلخ کنی دهان من / قند به دیگران دهی...
چه بی تابانه میخواهمت... ای دوریت آزمون تلخ زنده بگوری...!...
ز تلخ گویی من عیش عالمی تلخ استبه بوسه ای چه شود مرا دهان بندی...
اسکار تلخترین جمله هم تعلق میگیره به «کاش هیچ وقت نمیشناختمت»...