از تو تنها وصف دیدارت نصیب ما شده برف ِ تجریش است و سوزش می رسد پاییِن شهر
جغرافیای کوچک من بازوانِ توست ای کاش تنگتر شود این سرزمین به من
هر شاهدی که در نظر آمد به دلبری در دل نیافت راه که آنجا مکان توست
آغوش تو برای زمستان من بس است من زیر بار هیچ بهاری نمیروم ...
دوستت دارم در امتداد دل تا چشم کار میکند می خواهمت
یک ثانیه می بینمت،یک سال درگیرم هر اتفاق نادری کوتاه می افتد
یک نفر هست که با بودن او شاد شوم عشق را با منِ دیوانه همآغوش کند!
رخ بنما که چشم توست دوای چشمان ترم ️️️
دوست داشتنت هوس نیست ڪہ باشد و نباشد نفس است تا باشم تاباشی... ️️️
این که در سینه ی من هست تو هستی دل نیست...
How impatiently I want you چهِ بی تابانه میخواهمت ... ️️️
در ساغر تو چیست که با جرعه نخست ، هشیار و مست را همه مدهوش می کنی؟
ظاهر آراسته ام در هوس وصل، ولی من پریشان تر از آنم که تو می پنداری
بگذار به تو فکر کنم و دلتنگت باشم...
تو بهار روزای زمستانی منی
برام هیچ حسی شبیه تو نیست
کسی چه میداند؟ شاید همان دو خطِ موازی باشیم، که انتهایمان رسیدن است...
بیدار مانده ام که تورا مثنوی کنم اسوده تر بخواب!عزیز دلی هنوز!
کاری ندارم کجایی چه میکنی... بی عشق سر مکن که دلت پیر میشود...
شب خوش بخواب,اما بدان آه من در سینه ام امشب تقلا میکند!!!!.........
پسری که با همه سر سنگین و مغروره ولی برای عشقش مهربونه رو باید فداش شد ...
گَر عشق مَقصد است خوشا لذّتِ مَسیر ...
از من نپرس چرا دوستت دارم نه من می دانم نه تو ...
گفتی چه خبر؟ گفتم و هرگز نشنیدی جز دوری ات ای عشق، به قرآن خبری نیست