چهارشنبه , ۱۴ آذر ۱۴۰۳
هی فکر می کنم که چگونه؟چرا؟ چطور؟ من سال هاست گریه نکردم،شما چطور؟ من سال هاست عاشق چشمی نبوده امحالا نگاه کن منِ پر ادّعا چطور... بگذشتم از غرورم و با چشم های خیس ساکت نشسته ام که بفهمم تو را چطور... وصفت کنم الهه ی پنهان میان شعرشیطان بخوانمت؟نه... فرشته؟خدا چطور؟ این کوچه ها به غربتم اقرار می کننداینها که دیده اند به دیوارها چطور.... هی فکر می کنم که چه شد عاشقت شدم؟هی فکر می کنم که چرا؟کِی؟کجا چطور؟A.sh...
زندگی همین لحظه های کوچکی ستکه داریمبه چیزهای بزرگ فکر می کنیم !...
همش دارم به این فکر میکنمکه کاش عاشقت نمیشدمکاشکاش...
فقط وقتی بهت فکر میکنممجبور میشم عمیق تر نفس بکشم ......
یکیو باید داشته باشیکه وقتی به داشتنش فکر میکنینداشته هات ناراحتت نکنه.....
سرِ من درد که نه، میِل شکستن داردتا که بیرون بکشماز وسطش فکرِ تو را ! ...
قول دادم به خودمغصه تراشی نکنمفکر این را که تو باشیو نباشی نکنم...!...
فکر تو دریاست و من شنا نمیدانم...
فکرشو میکردی اینقدر عاشقت بشم؟...
خوشبختی یعنی همه چیزت پیش یه نفر باشهدلت،فکرت،نگاهت...
بودنت را دوست دارم وادارم میکنی به هیچ کس فکر نکنم جز تو ......
من نباشم چه کسیجای مرا می گیرد؟گاهی از تلخی این فکربه هم می ریزم......
وقتی به من فکر می کنیحس می کنم از راه دور......
در من هزار فکرستو فکر توهزار من می ارزد!...
به فکر ترجمه ی این دل شکسته نباشخودم زبان خودم را به زور میفهمم......
دردی که تو فکرمهخیلی بدتر از درد واقعیه......
فکرتنمی گذارد که به تو فکر کنم!...
خودت را نرنجانآن که بودنت را قدر ندانستلایق حضور در فکرت هم نیست...
گفتی ز سرت فکر مرا بیرون کن! جانا / سرم از فکر تو خالیستدلم را چه کنم...؟...
مردم همه از خواب و من از فکر تو مست...
زندگی مانند بازی شطرنج است قبل از حرکت کاملا فکر کنید......
ما فکر تو هستیم و تو انگار نه انگار...