شده باران بزند بر بدن پنجره ات ؟ ناگهان بغض بیافتد به تنِ حنجره ات ؟
ای بغض فرو خورده مرا مَرد نگهدار تا دست خداحافظی اش را بفشارم...
آخرش روزی بهارِ خنده هامان می رسد... پس بیا با عشق فصل بغض مان را رد کنیم
آخرش روزی بهار خنده هامان می رسد پس بیا با عشق فصل بغضمان را رد کنیم
پدر! روزت رسید و من ندارمت...
بخند که صدای زن همیشه بغض و گریه نیست
بخند بلند بخند با بغض بخند با اشک بخند اما بخند هیچکس نباید بفهمه چقدر داغونی
گریه اگر که سَر دَهَم سِیل بَرَد تمامِ تو بَسته شکستِ بُغضِ من به غیرَت و مَرامِ تو .
و همان روز که از غصه مرا ویران کرد خانه اش عقد کنان بود نمیدانستم
نیامدی... زمستان شد! زمستان ماند! نبودنت طولانی ترین فصل است
امشب شب تولد من است ولی چیزی برای ترکاندن ندارم جز بغض عزیز
بگذار اعتراف کنم که دلم در چه حالی ست بدجور از نبودنت شاکی ست هر جا هستی برگرد که اصلا حالم خوب نیست...
نُت به نت پُر از غمم، گرچه دم نمیزنم مثل بغض ماندهام، در گلوی هر فلوت
بغض تو گلوته و لبخند رو لبت.. ازین تراژدی سخت تر مگه هست؟
زندگی بغض دل توست به هنگام سحر
برایت گریه تجویز می کنم بغض تمام گلویت را گرفته است...
من پر از دردم ولی کو شانه ای تا سر نهم؟ بغض امانم را بریده،شانه می خواهم رفیق
در گلویم گیر کرده زخم یک بغض غریب...
خنده های نمکینت،تب دریاچه ی قم بغض هایت رقمی سردتر از قرنِ اتم
برایت دستمالِ کاغذی بودم، ولی آیا کسی در لحظه ی بغضت به کار آمد به غیر از من .
من آن خاکم که روزی بستر رودی خروشان بود کنار چشمه بشکن بغض این ظرف سفالی را
همیشه اونی که عاشقتره یکم بیشتر حساسه یکم زیادتر بغض میکنه یکم سریعتر دلش تنگ میشه
به گلو بغض و به لب اشک و به آغوشم درد شانهای نیست ولی شکر که دیواری هست!
یکشنبه غم انگیزیست باران میبارد هم از آسمان هم از چشمهای من مثل همیشه یکشنبه تکرار میشود اما مثل همیشه تو نیستی