من به دنبال نگاهی بودم و پیدا نشد خواستم زیبا شود این زندگی٬زیبا نشد
در انتظار تو می میرم و در این دم آخر دلم خوشست که دیدم به خواب گاه به گاهت
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
مشتاق توام با همه جوری و جفایی محبوب منی با همه جرمی و خطایی
بعد نومیدی بسی اومیدهاست از پس ظلمت بسی خورشیدهاست
همونجوری که اسم اتحاد قطره، بارانه شکوه حاصل جمع همه اقوام، ایرانه
ای صنم خورشید تابان منی در جهان جان چون جان منی
خوشم که عشق نکرد امتحان پروازم شکسته بالی من در قفس نهان گردید
زندگی بی عشق یعنی باتلاق آرزو بی تو رود زندگی مرداب باشد بهتر است
یار جستم که غم از خاطر غمگین ببرد نه که جان کاهد و دل خون کند و دین ببرد
خوش گلشنی است حیف که گلچین روزگار فرصت نمی دهد که تماشا کند کسی
برشکست از من و از رنج دلم باک نداشت من نه آنم که توانم که از او برشکنم
به دلم وعده ی دیدار تو دادم اما سهم قلبم ز تو آن قاب لب طاقچه بود
ای دوست! جهان دمی ست و آن دم هیچ است بر عمر مبند دل، که آن هم هیچ است
و دراین عمر که تنها سر ناکامی داشت با همه درد نجیبیم خدا می داند
یک امروز است ما را نقد ایام بر او هم اعتمادی نیست تا شام
خُنُک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش بِنَماند هیچش اِلّا هوس قمار دیگر
خرمنی در دامن صحرای محشر سبز کرد هر که مشت دانه ای در رهگذار مور ریخت
نهال آرزو در سینه منشان گر خردمندی که داغ حسرت آرد بار باغ آرزومندی
زندگی طوفان سختیهاست اما چاره چیست؟ در دل طوفان شبیه بادبادکها برقص
چمدان بسته ام از “”خواستنت”” کوچ کنم تا “”نبودت”” بروم گور خودم را بکنم
منم ستاره ی شام و تویی سپیده ی صبح همیشه سوی رهت چشم انتظار من است
توان با شوق کوهی را زجا کند فسرده خار نتواند ز پا کند
بر دوستان رفته چه افسوس می خوریم؟ با خود اگر قرار اقامت نداده ایم