می گویی سلام و تمام ترانه های عاشقانه جهان در من جاری می شود
دوستت دارم این تعارف نیست زندگی من است
توی دلت آفتابی است که همیشه این ابرهای غمگین را کنار می زند
من ادامه ی بیداری توام یا تو ادامه ی خواب من؟
این کوچه، عصرها عطر تو را می گیرد با چادری در باد
آغوش که بگشایی عشق امان نخواهد داشت؛ اذا وقعت الواقعه
آنقدر گریه شدم ، عشق به امداد آمد آتشم زد که آبم نبرد...!
بیا با من تنهایی کن تنهایی من آنقدر که بزرگ است تنهایی از پس اش برنمی آیم.
مثل هوایی سرد که می شوی بیشتر درونم حس ات می کنم...!
تو که نیستی ، هر که هم باشد مثل رنج نامادری ست افزون بر درد بی مادری.
ای کوه در بلندی نامت بمان، ولی یک روز زیر چشم تو هم رود می کشند
به هر چه نمی خواستم رسیدم جز تو که می خواستمت
نور بودی آمدی به اتاقم پرده را کشیدم که ترکم نکنی تاریکم کردی...
تمامِ کوچه های دلم منتهی میشود به تو تو در تمامِ منی و من ولی همیشه تنهایم
در من سکوت میکنی آخر،همین صدای تو مرا خواهد کشت