نه اینکه فکر کنی دوستت ندارم،نه! برای آدم دلمرده عشق بی معناست
عشق از من و مهر از من و تنها وفاداری ز تو ...
قلبِ آدمی زنده ست به خاطره خاطره عشق خاطره دوست دوست دوست….
من نشاطی را نمی جویم به جز اندوه عشق من بهشتی را نمی خواهم به غیر از کوی دوست
یک روز عشق را می نوازم من با تار گیسوان تو
وقتی هستی در عطرِ تنت لای گندمزارِ موهایت وقتی نیستی در زندگی گُمم...
عشقی که از وجود تو افتاده در دلم امروز بیشتر شده، فردا زیادتر ...
کو مرهم ات ای عشق ،ما بی تو میمیریم
عمرم به آخر آمد عشقم هنوز باقی
وقتی میخنده، احساس میکنم خدا قلبمو نوازش میکنه!
از هزاران دل یکی را باشد استعداد عشق
قسم به عشق بزرگم!قسم به جان عزیز! گرانبهاتری از هر چه در جهان عزیز
نام من بر لبان تو کانون زلزله ی عشق است صدایم که میکنی جهانم می لرزد
آن سر زلفش که بازی می کند از باد عشق میل دارد تا که ما دل را در او پیچان کنیم
عشق را در قالب یک جمله می گویم به تو یک نفر را می پرستی و نمی دانی چرا؟!
مشروط به چشمانِ تو این ترم قبولم دانشکده ی عشق و هنر، خانه ات آباد
آنجا که عشق خیمه زَنَد، جایِ عقل نیست!
عشق زیباست ولی قدِّ همین زیبایی مردن و زنده شدنهای فراوان دارد
به گمانم عشق دیگر کافی نیست باید برایت بمیرم
هنوز هم برای تو، برای لحظه هایمان به هر چه امتحان شوم _قسم به عشق_ حاضرم
به راستی چه از عشق باقی می ماند اگر زن ها غم آن را نمی خوردند؟
از بیش و کم عشق همین بس که دل ما با طاقت کم حسرت بسیار کشیده است
یک ذرّه بویِ عشق به هر جا که باد بُرد مؤمن ز دین برآمد و صوفی ز اعتقاد
قلم از عشق بشکند چو نویسد نشان تو