خبر رسیده موثق که انحنای لبت هزار کشته و مجروح در به در دارد
لبت شیراز و چشمت اصفهان و خنده ات گیلان پر از مستی و راز و شوق هستی روح ایمانم!
از زیبایی های لبت دوستت دارم هایش را مال من کن
چون موی تو یلدا و لبت پسته ی اعلاست امشب گل هر جمع که باشی دلم آن جاست
شیرینی هاشور لبت قند فریمان خلخال و خطو خال لبت خطه گیلان
مثل خنثی گر بمبی که دو سیمش سرخ است مانده ام قید لبت را بزنم یا دل را
کاش سرما بخورم دکتر من نسخه کند: عسل از کنج لب و تُرْشیِ لیمویت را
به کجا برم شکایت به که گویم این حکایت که لبت حیات ما بود و نداشتی دوامی
پوستت شیر و لبت سیب و دهانت عسل است آن بهشتی که خدا گفت به گمانم که تویی
چک چک صدات... بوی گل و خرمن طلات اسمت نبات خنده نبات و لبت نبات
گفته بودم میکشم دست از شراب و مِی خوری تا لبت دیدم هوس کردم که بد مستی ڪنم
رژ اگر دارد لبت،دوری کن از پیراهنم مادرم با دست میشوید،لباسم را هنوز
گفتم به لبت چیست نهان گفت نمک گفتم نمکت را بمکم یا نمکم؟ گفت نمک
باید رفت به قربان آن منحنی لبت،وقتی که میخندی...
آغوش تو خشخاش و لبت الکل خالص آماده شدم کار دلم را تو بسازی ...
رژ اگر دارد لبت دوری کن از پیراهنم مادرم با دست می شوید لباسم را هنوز
من نیازم،تورو هر روز دیدنه... از لبت،دوست دارم شنیدنه...
شبیه قاصدک های رها در دشت میدانم... لبت بر باد خواهد داد روزی دودمانم را !!!
از خمار چشمانت مست می شوم چه غوغایی می شود برپا اگر از جام لبت قطره ای بنوشم