برق انداخت باران سنگ فرش دلم را وقتی شنید بوی آمدنت
بوسه کاشتم در گندمزار عشق خسیس بود خوشه چین
به زانو کشید شب را شب های قدر
چشم به راهند مسافران در ایستگاه عشق به انتظار
بی شعور است بال پرواز . گنجشک دل
روز یا شب هر دو زیباست در چشم خدا
تمامِ کوچه های دلم منتهی میشود به تو تو در تمامِ منی و من ولی همیشه تنهایم
تنی به آب شعر زدم شُر...شُر اشک
بعدِ تو نیازی به گور نیست خاک بر سرِ آروزهایم کرده ای
خاطراتِ نگاهِ شیرین یادگارِ چشمانِ عسلی
هزار شانه دارد فرشی که موهایش کوتاه است
چین و چروکِ چهره ام امضای دستِ روزگار
انتظار تکلیف آدینه ها
گاهی لحظه ای اندیشیدن به «تو» سفری می شود طولانی ترین
شکنجه ها هم مدرن شده اند هر چه میگویم نمی شنوند.
حوصله سکوت اگر سر رفت! چاره دگر فریاد است
سرکه و سیر نمی خواهد هفت سینِ بی تو دلم خودش می جوشد
سر به هوا می شود دلم هر وقت هوایت می زند به سرم
گلدان قفسی ست که از یاد گلها می برد پرواز را
دمنوشِ هر لحظه ام فنجان-فنجان یادِ تو
پیوند می زند بهار من را به برف زمستانی که بر سرش نشسته است مادر
در خیالاتم با خیالت ! غزل به غزل از بوسه سرودم .
پایان تلخ غصه های قصه مادر فرشته ی مرگ
هق هق بالش خوابِ گونه های بی مادر