یاد تو به آتش می کشد خنده های کاغذی ام را
آتش… به جان خورشید انداخت و رفت عشق
نشسته در نگاهم، از این چشمه آب می خورد!
چشمانت باواژه ها درگیرم کرده اند حق مطلب را ادا نمی کنند
شمشیر بی غلاف تارِ مژگانت صد کشته دارد طرزِ نگاهت
من و بهار تا تو فرصت همیم صد سال به این سال ها
میان موج موهایت گم کرده ام موج صدایت را
بهاربساطش راگسترانده درختان مشتری پروپاقرصش شکوفه می خرند
سبز میشوم در چشمانت گره بزن نگاهت را با نگاهم
جریمه ی جمعه صدباردرس دلتنگی باخط خوش
شعرِ بهار غُنچه کرد در دفترم نوروز که آمد .....
محول می شود جمعه اگرباخنده ای شیرین به رویایم بیایی
هفت سین زندگی ام یک سین کم دارد * سایه ی سر پدر *
احوال اسفند چه بیمارگونه است انگار بخت دختر بهار رابسته اند
برف آمدنت را به تاخیر انداخته بود و اکنون کرونا کی به من میرسی؟
چنگ زدن به گیسوانِ بهار خیالیست در سرِ باغ
روسفیدی باتو را هرگز نخواهم ک س ا م ➡️
زبانت، طوطیِ بی مغز پشت میله یِ دندان سرت به باد نرود
پیر نمی شوم سردی تو به سالخوردگی می برد مرا بی لمس جوانی
میخواهم عوض شود نقش ها تو در انتظاربمانی و برنگردم مگر در خیالت
....خلاصه شدیم جماعتی ، در راهی نا بایسته وَ ... ظرفی ، ناشایسته .
به خیالم مرگ مارا از هم جدا میکرد ولی با وزش بادی هر کدام به مسیری جدا رفتیم
عشق ، مهندس بی ذوق ساخته، ویرانه ای با آبادی احساس
موهای کودکش می بافت آرزوهایش برآن گره می زد مادر