پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من آرزومه یکباردست توروبگیرم حسرته تودلم تالحظه ای که بمیرم...
حسرت روزایی که نیومده تمومه چه بدشده عشقای این دوره وزمونه...
بخدا در دل و جانم نیستهیچ جز حسرت دیدارش...
اشک گشتمدرحسرت چشمانشصیدنظرلطفی...
در هر که تو را دیده به حسرت نگرانم...
همیشه در دلم از حسرت تو کولاکی است.....
حسرتِ رویِ توام تا دمِ مردن باقی ست......
یه جوری باش که همه برای با تو بودن حسرت بخورن...
حسرت یه عشق واقعی موند رو دلمون آقای قاضی......
پدرم آدم برفی بودکه در حسرت شال و کلاهی برایمانقطره قطره آب شد...
رو سنگ قبر ما بنویسینحسرت کادوی ولنتاین رو دلشون موند...
چه آرزوهایی که با رفتنت برایم حسرت شدحسرت........
دردی از حسرت دیدار تو دارم که طبیبعاجز آمد که مرا چاره درمان تو نیست...
از کسی که دوسش داریساده دست نکشحسرتش دیوونت میکنه...! ️️️...
عمر گذشت ، وز رُخَش سیر نشد نظارهامحسرت او نمیرود از دل پاره پارهام ......
پاییز هم گذشت و به جز حسرتش نماند مثل خودت که رفتی و دیگر نیامدی...
در حسرت یک نعره ی مستانه بمردیمویران شود این شهر که میخانه ندارد...
در حسرت آغوش تو پاییز ترینم...
از حسرت دیدار همین قدر بدان که همرنگ شده بخت من و موی سپاهت ........
حسرت به دل مانده باد،برای گرفتن دستِ برگها......
آنچه آدم را پیر می کند نگاه به گذشته و حسرت فرصت های از دست رفته است....
یکی بودیکی نبودبیخیالقسمت نبود...
باز شب آمد و تقسیم حسرت آغوشت بین پهلوهایم...
می تراود حسرت آغوش از آغوش ما...
همه سر خوش از وصالت/ من و حسرت خیالتهمه را شراب دادی و مرا سراب دادی...
در دلم حسرت دیدار تو را کاشته ام...
هر چند بشکسته ای دلم از حسرت پیمانه ایاما دل بشکسته ام نشکست پیمان تو را...
آخر از حسرت دیدار تو من میمیرم...
هر چند بشکستی دلم از حسرت پیمانه ایاما دل بشکسته ام ، نشکست پیمان تو را...
آرزو میکنم حسرت دیدن و داشتن اونی که دوسش دارین به دلتون نمونه...