پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من از دنیا نمی خواهم مگر گرمای آغوشت .حجت اله حبیبی...
بسترِ آغوشِ «تو» چون خانه ی من می شود،چشمِ قلبم با صفای مهر، روشن می شود!آتشِ مهرت به جانم، چون زبانه می کشد،داغ تر، جامِ دلم، از هرچه گلخن می شود!پرتوی می افتد از: «امّید» بر شورِ نهان؛حسّ جانم، بهترین احساسِ یک زن می شود!زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل، کتاب نوای احساس....
به جهنمبگذار در آغوشتبسوزم...
آغوشتهر چهار فصل"تابستان" است......
دلباز ترینکوچه ی دنیاستبن بستآغوشت ......
در آغوشت نفس هایمپراز موسیقی عشق اند......
در آغوشت می میرمتو قبرم را تنگ تر کن...
آغوشت فصل نمی شناسدهمیشه گرم است......
آغوشت به من جان تازه میدهد دلبر جان...
میخواهم آغوشت را به عنوانِ امن ترین جایِ جهان به ثبت برسانم...
بگفتم دوستم داری؟ ببستی هر دو چشمانتسپس وا کردی آغوشت که من دیوانه ات گشتم...
تویی که دفع شود صد بلا در آغوشتبیا که گریه کنم بیصدا در آغوشت......
تو باشی️آغوشت باشه من از دنیا هیچی نمیخوام️️️...
تا حالا هیچی مثل آغوشت خوبم نڪرده...️️️...
مخدّر دارد آن چشمت، خمارم می کند گاهیمسکّن دارد آغوشت، مگر محصول خشخاشی؟...
شبیه معجزهها اتفاق میافتدجنونِ آنیِ دیوانهها در آغوشت...
چشم هایت؛ چشمه های شرابلب هایت؛ باغِ خرماوآغوشت آفتابِ داغِ تابستان است....
آغوشت را می خواهمانگاراز هزارانقرص آرام بخش آرام بخش تر است...
و در معراج آغوشتپر از حالِ خوشایندم......
دلگرمی ، یعنیشش دانگِ آغوشتبخورد تا ابد به نامم ... ️️️...
دنیا برای دیگرانمن به اندازه ی آغوشت زندگی میکنم !️️️...
و در معراجِ آغوشت،پر از حالِ خوشایندم...
من ...تو .....یه دنیا آغوشتعشق از این زیباتر ؟!...
برای من که به کم قانعم، همین کافیست که زندگی کنم از ابتدا در آغوشت......
مذاکره فقط با چشات توافق فقط با آغوشت...!...
ربوده قلب مرا، مایه ی تعجب نیستاگر که کشف شود کهربا در آغوشت.......
جز آغوشتهرکجا که باشمغریبم !!!️️️...
و در معراجِ آغوشت،پر از حالِ خوشایندم...️️️...
باز شب آمد و تقسیم حسرت آغوشت بین پهلوهایم...
بند بند من آغوشت را تمنا می کند...
تو آسمان منیجز پناه آغوشتبرای بال و پرموسعت پریدن نیست...