آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا...
زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرش
نیست امید که همواره نفس بر گردد...
تو سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست
نمی کنم اگر ای دوست! سهل و زود، رهایت...
به سینه می زندم سر، دلی که کرده هوایت
دلی که کرده هوای کرشمه های صدایت...
گویند به هم مردمِ عالم گله ی خویش
پیشِ که روم من که زِ عالم گله دارم؟...
ما را ز تو غیر از تو تمنایی نیست
از دوست به جز دوست، نمی باید خواست...
منم ابر و تویی گلبن که می خندی چو می گریم
تویی مهر و منم اختر که می میرم چو می آیی...
پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند
ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم...
دیده از رویش گرفتم تا رود از دل ولی
چشم نابینای من روشن دلست از او هنوز...
بر هر کسی که می نگرم در شکایت است
درحیرتم که لذت دنیا به کام کیست؟!...
اگر این درد خلاصی ندهد این بارم
دار را در وسطِ تختِ خودم میکارم...
متلاطم شود هر گاه دل از دهشت و غم
یاد تو باز مرا قرص ترین تسکین است...
خدا کند که بمانی در این زمانه ی پُر درد
که بی تو هیچ نیرزد تمام جان و جهانم...