متن دکتر سید هادی محمدی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دکتر سید هادی محمدی
وزنِ شعرم عروضِ استفراغ
گریه تنها ویارِ افکار است
ترس از تا شدن مچالیدن
مرگ بر هر چه شکل خودکار است
تِر بزن مُهلتِ دقایق را
پشتِ ته مانده های بالشِ خیس
جیغ در تُنگ تَنگِ آزادی
زنده بادا زبانِ ماشه ی هیس
آن ورِ کوچه های زندانی
انقلابِ دروغِ...
در گوشه ی فاضلاب دفتر زده اند
با مشورتِ الاغ مَعبر زده اند
یک مُشت عَرق سوز به خاک افتاده
از چوبِ حراجِ شعر منبر زده اند
صلیب سرخ
وَ باز سایه ی زاغی میانِ شب لرزید
خبر رسید خیالی دوباره بیدار است
کنارِ چَنگ و دولا چنگ سَربه زیر سیاه
سونات خاطره در آستین گیتار است
تمام زندگیم جیره خوار شعر شده
از آن زمان که تو را لایِ مثنوی دیده
شبیه تخمِ هنر پای منبر...
تَهِ دالانِ بی قراری ها
واژه سمتِ جناس خَم میشد
در سراشیبِ باورِ بی مغز
از لباسِ مداد کَم می شد
تَهِ دالانِ بی قراری ها
واژه سمتِ جناس خَم میشد
در سراشیبِ باورِ بی مغز
از لباسِ مداد کَم می شد
گریه ها در مدارِ رسوایی
پایِ زِهدانِ چشم آویزان
نوبتِ زایمانِ پی در پی
زیر ساطورِ حضرتِ هَذیان
فالِ من قهوه ای ترین لحظه
توی فنجانِ چای لَم داده...
هر چند که قامتِ خِضابت خون است
هنگامه ی با حُسَینِ تو اکنون است
با رمزِ تَوَکَّلتُ عَلی نَصر الله
در ضاحیه روز آخرِ صَهیون است
دکتر سید هادی محمدی
چه عاشقانه نشستی کنارِ شانه ی احساس
شبیه برگِ برنده برای دلخوشی تاس
شنیده ام هیجان را میان سرخی چشمت
بگو زبانه بگیرد ضریحِ قرمز گیلاس
عبای تورِ یَمانی شکوفه های چُنانی
دهان گشاده تلف شد حواس پایه ی عکاس
از آسمانِ خیالم شبانه قهر ببارم
زمینِ نرم وجودت بهانه...
ای سایه ی ماورا ، قَتیلُ العَبَرات
آلاله ی نینوا ، قَتیلُ العَبَرات
ماییم و خجالت و نگاه تاریخ
قد قامتِ سَر جُدا، قَتیلُ العَبَرات
بذر هم نذر کنی خیابان بیابانم یک طرفه است
من را برای خودم بیشتر بخواه
از نَشتِ نقابِ دودی ات دق کردم
با هندسه ی عمودی ات دق کردم
بعد از دو سه نخ خاطره و مسدودی
در حادثه ی ورودی ات دق کردم
بعدِ سلاخی دوشاب
دوغ خاردار
نوش تان
در کوچه ی آرواره ها می میرم
با ساده ترین اشاره ها می میرم
وا کن دَهنِ دوخته ی شعرم را
از خِنگی استعاره ها می میرم
ما قاتل ذوالفقارِ حیدر شده ایم
بر فرق علی رواقِ خنجر شده ایم
مثلِ نفسِ نحسِ بنی ساعده ها
شرمنده ی اشک های کوثر شده ایم
شعرم را بر دارِ بی کسی هایم دار میزنم
تنها نُتم، میان تَن ها
ماژورِ غم را پُر می کند
دُکمه های گلو
انتحاری ترین گلوله ی کوله ی
سکوت اند
حداکثر هایم
زبان لایِ حداقل ها گذاشته
چقدر جنازه ، پایِ گیوتینِ زیر سیگاری ریخته
درد
درد
درد
دارم...
سالهاست قاتل اردوگاهی شده ام
که آواره ترین لحظه های درد را به صلّابه کشیده
طوفانِ طراق
طپانچه ی تپانچه های طاق باز را از طمطراق انداخته
کلاغ ها
آبی
خیس
لیز
هیز
شاید هم صابونی اند
خروش خروس در پاویونِ هشت و سی
مُشتی جوجه ی پاییز ندیده را...
در پادگان زخمی و بیدار باش شب
از برجک دهان کسی کلّه پا شدم