خداحافظی کرد ومرا برد
ومن سال هاست
منتظرم مرا به من برگرداند.
نسرین حسینی...
تنهایی را ، جار نزن
اینجا تن ها یی رها شده
در آغوش ِ بی کسی
نسرین حسینی...
دیوار به دیوار
خانه ماست
دردی که
حد و مرز نمیشناخت
نسرین حسینی...
باران بهانه است
بگو ،
چتر دلتنگی را کجا باز کنم تا نبارد چشمانم
نسرین حسینی...
آخرین جمعه پاییز منی
تو نقاب از رخ رنگین بردار
نسرین حسینی...
در میان این هیاهو، رفته ام از یاد تو
هرکجا دیدم تورا ، من راه خود کج میکنم
نسرین حسینی...
با تو خوشبخت ترین دختر پاییزان
تو فقط دور نشو از دل من میفهمی
نسرین حسینی...
گام هایت را آرام بردار
که میترسم بشکند
احساس های نازک ِخیالم را
نسرین حسینی...
حالا که باتنهایم خو کرده است این دل
هر روز وشب با من چرا او درستیز است
نسرین حسینی...
من بجز شانه او تکیه ندادم به کسی
یار اما بی توجه شانه خالی میکند
نسرین حسینی...
سخته است دلت بند کسی باشه که در بند تو نیست
نسرین حسینی...
دل به دریا بزن و واهمه را دور بریز
یا بمان یا برو از عشق دگر هیچ مگوی
نسرین حسینی...
وقتی در خیالم
قدم میزنی
رویا های شبانه ام
زیباتر می شود
به وقت خواب
نسرین حسینی...
تو فاتح سرزمین عشقی
ومن در فکر
فتح آغوش تو
نسرین حسینی...
پابه پای تو آمدم
اما تو
به تمام احساس من
پشت پا زدی
نسرین حسینی...
وقتی عطر تن تو
پیجیده است همه جا
حرف تازه ای نیست
در عطر تند سیگار
نسرین حسینی...
ماه به ماه
نوشتم با بغض
احساس های سقط شده را
با تمام دردهای پا به ماهم
نسرین حسینی...
وصله ی تن ما نیست
آنکه بر اندیشه ی پوسیده اش
حک کرد
وصله های توخالی را
نسرین حسینی...
وقتی که در آینه صبح نیست نگاهت
دیگر نفس صبح در آدینه نپیچد
نسرین حسینی...
ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام
دست در دست ، مرا دست بسر میکردی
نسرین حسینی...
توهمان خاطره ی دیروزی
که مرا گوشه نشین خود کرد
نسرین حسینی...
ما گنه کردیم ودل دادیم ، عشقی آتشین
تازه فهمیدیم این دلدادگی افسانه بود
نسرین حسینی...
از همان روزی که گم کردی نشانم را
ردپاهایت میان شعرمن پیداست
نسرین حسینی...
حالا که گرفتارم از آن خال لب دوست
باید به کدامین سند این عشق سپارم
نسرین حسینی...
حرفی برای گفتنم دیگر نمانده
وقتی خدای عاشقان را خواب برده
نسرین حسینی...
حالا که گرفتارم از آن خال لب دوست
باید به کدامین سند این عشق سپارم
نسرین حسینی...
کافه قهوه ی چشمانم
بهانه دارد
مخدر چشمانت را
نسرین حسینی...
در این زمانه ی سرد ِ جانگاه
باید
قصه هزار ویک شب را نوشت
وقتی زمان ِ خاموشی صداست
نسرین حسینی...
راه من انحنای چشم توست
پلکی نزن
که چادر زده ام
در دشت چشمانت
نسرین حسینی...
تاول های پاهایم
گواه سنگ ریزه های ست
که در پیچ و خم زندگی
پای دلم را خراشیدند
نسرین حسینی...
به رقص در میاورند
واژه ها باتو
تمام زنانگی مرا
بگو با کدام ساز برقصم
نسرین حسینی...
پنجره فولاد نگاهت
را باز کن
که دخیل بسته ام
به ضریح چشمانت
نسرین حسینی...
بی تو دلتنگ تر از برگ خزانم گل من
کاش از سر برسد فصل بهاری دیگر
نسرین حسینی...