متن حسن سهرابی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات حسن سهرابی
ساحل بی تاب آرامش،شود حیران،
ز طوفانی که چشمانت کند ویران ،
غم شبهای بی پایان.
ولی دانم !
شراب سرخ لبهایت ،
کند سامان ، همه موجهای سرگردان،در این دریای پر طوفان.
نفس می گیرد از تقدیر،از این تقدیر بی تدبیر
هجوم ساحل زیبا،به دست ساحر شیدا
.........................
حسن...
بی محابا مو پریشان کرده ای بر شانه هایت،بیصدا
ترسم از آن روز ندانند شانه هایت،قدر گیسوی تورا
...........................
حسن سهرابی
دل در قفس و تن پَرِ پرواز ندارد
این حافظه بی تو که دگر راز ندارد
در جنگ میان من و چشمان سیاهت
این لشگر بی خاطره سرباز ندارد
.....................
حسن سهرابی
دل در قفس و تن پَرِ پرواز ندارد
این حافظه بی تو که دگر راز ندارد
در جنگ میان من و چشمان سیاهت
این لشگر بی خاطره سرباز ندارد
..........................
حسن سهرابی
دلگیر
هر چه کردم تا که دل ،
دل ،گیرَد از ،
چشمانِ دلگیرت،نشُد.
..................
حسن سهرابی
قایقی تنها میان آب آرامم ولی ،
آنکه طوفانی کند ،دریای آرام مرا
بی شک تویی.
....................
حسن سهرابی
دریچه چشمانت را بگشای
بگذار نگاهت زیبا کند ، این شهر آشوب زده را .
بگذار نفسهایت آشفته کند ، سکوت دلهای
بیقرار را ، در هنگامه همنوازی ظلمت و درد .
نفسهایت را بگذار و بگذر،
در امتداد خیابانهای پنهان شده این شهرِ
غریب.
شاید در پسِ کوچه ای...
دکمه های بسته شده تا بناگوش ذهنت را باز کن
بگذار اندیشه ات هوایی تازه را تجربه کند.
بعضی وقتها نیاز است که در مسیر زندگی
بازنگریهایی صورت گیرد.
شاید نیاز است که کل جهان بینی ات تغییر کند.
پس دکمه آخر را نبند، بگذار یقه ذهنت
آزاد و رها...
زندگی کردم تو را یک عمر در رویای خویش،
تا که شاید روزگار،
در لحظه ای قبل از سکوت،
آن پریشان گشته موهای تورا،
در چشم من جاری کند.
یا که دستان تو را بر گردنم،چون ماه نو،
پیوسته نورانی کند،چشم من را تا ابد
همواره بارانی کند
حسن سهرابی
دریچه چشمانت را بگشای
بگذار نگاهت زیبا کند ، این شهر آشوب زده را .
بگذار نفسهایت آشفته کند ، سکوت دلهای
بیقرار را ، در هنگامه همنوازی ظلمت و درد .
نفسهایت را بگذار و بگذر،
در امتداد خیابانهای پنهان شده این شهرِ
غریب.
شاید در پسِ کوچه ای...
گویند
پشتِ اَبری تا اَبد پنهان نمانَد،هیچ ماه
ماه من عمرم به پایان شد،چرا گمگشته ای در پشت ابر.................
حسن سهرابی
من برای رویش یک شاخه لبخند بر لبت
صد تبر بستم به پای کهنه تاک قلب خویش......................حسن سهرابی
موجِ زُلفَت ،
کشتی چشمان من را دل بِبُرد،
ترسم از روزی ،که پهلو گیرد او،
در ساحلِ لبهای تو .....................
حسن سهرابی
چه نافرجام ایّامی است،
در بهار عاشقی.
تا آمدم دلداده و مجنون چشمانت شوم،
پاییز شد..................
حسن سهرابی
شعرِ ما را در گلویِ خسته و بیمارِ آزادی،
به نقد آرید.
که در بیلبوردِ شهرداری، فقط ننگ زمان ماند،
روزی که تو فرمان دهی جان را فدایت می کنم......
این پیکر آزرده را فانوس راهت می کنم
حسن سهرابی
sohrabipoem
sohrabi hassan
زین چرخه تدبیر بجز درد ندیدیم
در هاله تزویر دگر مرد ندیدیم
با هوس بازی منفور چشمان بشر
از این همه تکفیر بجز مرگ ندیدیم
حسن سهرابی
sohrabipoem
sohrabi hassan
الهی که دلت چون سنگ باشد....
به چشمانت همه نیرنگ باشد
میان بازی دستان تقدیر.....
مدامش قلب تو در جنگ باشد......................حسن سهرابی
دلداده طوفان نهراسد ز نسیمی،
که سُراید غزلش را،
نفس باد صبایی.
حسن سهرابی
Sohrabipoem
ساهر
آغوش تو
ناب ترین قصه دنیاست،
من غصه از این قصه به ایّام ندیدم..
حسن سهرابی
Sohrabipoem
حال و روزم شده چون اَبر بهاری،،،،،،
با بهانه بی بهانه......
سیلابی شود آن ساحل چشمان سیاهم.........حسن سهرابی