چهارشنبه , ۷ آذر ۱۴۰۳
دلتنگی نه حرف حالی اش می شودنه نگاه ، نه گفتنِ مدامِ دوستت دارم !دلتنگی یک سکوت می خواهدیک آغوشکه بویِ عطرِ تو را تنها داشته باشدکه بدانی دور که شد ،هنوز هم آغشته باشد از بویِ تو ...دلتنگی ، امنیت می خواهد ......
دلتنگیمیتونه کُشنده ترین حال باشه،وقتیکه نداریش امّاتا دلت بخواد ازش خاطره داری..!...
برادر جانم... دلم که تنگ میشود چشمانم را میبندم...عمیق نفس میکشم...حالا امواجی از تو را در دریای خیالم حس میکنم...عطرت... آغوشت... خنده هایت...چشم هایت...مهربانی هایت..حتی اخم هایت...همه ی باتو بودن ها مانند نوار فیلمی از پشت پلک هایم میگذرد...و من تورا بارها وبارها بیمارگونه در خاطرم مرور میکنم...اکنونحس میکنم قلبم کمی ارام تر شد......
شادی نیمه ی شعبان و غم دوری توشب عید است ولی سینه ما می سوزد...
دلتنگی زبون نفهم ترین حسهحالا تو هی براش منطق بیار ....
عسل بانو، هنوزم پیش ماییاگرچه دست تو، تو دست من نیستهنوز هم با توأم تا آخرین شعرنگو وقتی واسه عاشق شدن نیستحالا هر جا که هستی باورم کنبدون با یاد تو تنها ترینمهنوزم زیر رگبار ترانه، کنار خاطرات تو میشینم...عسل بانو، عسل گیسو، عسل چشم،منو یاد خودم بنداز دوبارهبذار از ابر سنگین نگاهمبازم بارون دلتنگی بباره...تو رفتی بی من امّا من دوبارهدارم از تو برای تو می خونمسکوت لحظه های تلخ رو بشکنن...
سایه ی شب های دلتنگیافتاده است روی قلبمدست وردار نیستمیخواهد هر طور شده تو را ببیندمیگوید طلبکار است!فکر کنم تویک دوستت دارم به او بدهکاری...!️️️️...
و شبامتداد رویای توستبر مدار دلتنگی های من......
باران سال های مشروطه ی منی توآه منی به مهمان نوازی بادگیرهابخار نفس هایمروی شیشه ی پنجره ای وقتی می نویسمتگردوهای تازه ی بی تاب پوست منیبالنگ منی تونگاه کردن به پامچال بهار منیدلتنگی تهرانی و کوچه های دربند چنارهای تازه سبز ِکوچک شده ی منیسهره ی منی که به سینه ام سوت می کشد چهچه ی پرندگان غربتی؟نعنع تو عطر نفس های کاج منی باران سال های مشروطه امبر چال گونه امشیار چانه اتنوازش موهای منی تو...
تا الانچهل و چند هزارهٔ هول آور استکسی نمی داندمن در انفرادیِ این دیوارهاچه می کنم،زنده ام، مرده ام، بریده ام،یا باز مثل همیشههمان آرامِ آهستهٔ دریا وخاموشِ بی دلیلِ بارانم.عجیب تر اینکهچرا هیچ فرقی میانِ جمعهبا سه شنبهٔ پس فردا نیست؟!سه شنبه که پس فردا نیست!الان چهل و چند هزارهٔ هول آور استدر به روی خود بسته ام،خسته ام.دلمبرای دست دادن با نزدیک ترین همسایهتنگ است،دلم برای دیدنِ ناگهانی یک دوست،رو بوسی ت...
دلتنگی یعنی تو را در هیچ کسنه می توان دید نه می توان ساختدلتنگمدلتنگ دوباره دیدنتدلتنگ شنیدن صدای خنده هاتدلتنگم دلتنگ ...
خیال دیدنتچه دلپذیر بودجوانیم در این امید پیر شدنیامدی و دیر شد......
چقدر امشب ، دلم تنگ استبرای آخرین دیداربرای اولین بوسهبرای عشقِ بی تکرار......
دل که تنگ است کجا باید رفت؟ به در و دشت و دمن؟ یا به باغ و گل و گلزار و چمن؟یا به یک خلوت و تنهایی امندل که تنگ است کجا باید رفت؟ پیر فرزانه مرا بانگ برآورد که این حرف نکوست ، دل که تنگ است برو خانه دوست... ؟شانه اش جایگه گریه تو!سخنش راه گشا!بوسه اش مرهم زخم دل توست!عشق او چاره دلتنگی توست...! دل که تنگ است برو خانه دوست...خانه اش خانه توست...باز گفتم: خانه دوست کجاست؟گفت پیدایش کن!برو آنجاکه پر از مهر و ص...
ترست را زمین بگذار ودستانت را در دستانم!غرور را کنار بگذار و شانه هایت را کنارِ شانه هایم!حیفِ تقویم است،یک پاییز دیگر را هم ورق بخورد و هیچ تاریخی را به اسم خودمان ثبت نکرده باشیم!باور کنهوایش جان میدهد برای دلبریبرای دل بردن از یاربرای نفس کشیدنبرای قرارهای از پیش تعیین نشدهاین روزها به مابه یک،حالِ خوبِ مشترک نیاز دارد...بیا!؛مثلاً وقتی باد درز پنجره را پیدا کرده و با منحوس ترین صدای دنیا توی گوشم میپیچد،زنگ ب...
فرسنگ ها دورم از چشمانت،آنقدر دور که لمس دستانتبرایم غیر ممکن ترین آرزوست.هر روز به اندازه ی تمام فاصله ماندلتنگی ام را از بر می کنم.هر روز نگاهت می کنم ...عکس هایت را ورق میزنم ...مچاله می شوم وبغل می کنم خودم را،ولی نه نمی شود...آغوشت چیز دیگریست!!!مهربان تر است...من به گرمای تنت محتاجم.دلتنگم...سخت دلتنگم واین حکم دادگاهِ مجرمیستکه جاده ها قاضی اش باشندو قضاوتش کنند......
برگرد در من کسیبهانه ات را میگیرد ......
دلتنگی می دانی چیست؟!غرق شدن در یادت،فکر به صدایت،و مرور هرشب خاطراتت...دلتنگی ساده تر از همه معانی است،دلتنگی یعنی "تو" نباشیو"من" تو را زندگی کنم!...
سیزده را همه با یار،من اما تنهابه هوایت گره را روی گره خواهم زد...
عزیزم، این روزها، دلتنگی و دوری که آتشم می زنند، به یاد تو پناه می برم. یاد تو برای من، مثل گلستان برای ابراهیم،مثل صد بسته مسکن و هزاران جلسه ی روان درمانی، مفید و موثر است.عزیزم، تمام این ها را برایت نوشتم که بدانی من این روزها تنها نیستم و از تو دور نیستم.امیدوارم تو هم خیلی از من دور نباشی!وعده ی دیدار ما، به زودی زود.....
منم زخمی دلتنگی در این سیزده بدرھمچو مجنون بی لیلا،ھرکو در به دراین غم جانسوز عشقت نازنینندانم کی زمان،آید به پایانش دگر...
دلتنگی فقط اونجا که حافظ میگه نه یادی میکنی از ما نه میروی از یاد...
باران که میبارددلم برایت تنگ تر می شودراه می افتم بدون چترمن بغض می کنم،آسمان گریه....
دلتنگی می دانی چیست؟غرق شدن در یادتفکر به صدایتو مرور هر شب خاطراتت ...دلتنگی ساده تر از همه معانی ست؛دلتنگی یعنی تو نباشیو من تو را زندگی کنم ......
اونجا که عکساشو روزی صد بار بوسیدیفکرکنم خیلی خوب معنی دلتنگیو فهمیده باشی! ...
در شب دلشادی ام ماه و ستاره بی شمار آید به چشمبا که گویم در شب دلتنگی ام حتی هلال ِ ماه نیست...
شاهد مرگ غم انگیز بهارم، چه کنم؟ابر دلتنگم، اگر زار نبارم چه کنم؟...
خوش بختی براے من یعنی تو این ڪہ ڪنارم دارمت...لمست می ڪنممی بویمت و در آغوش می ڪَیرمت!!خوش بختی براے من یعنیزمان دلتنڪَیسر بچرخانم و تو باشی ...!!️ ️️️...
این جا هرشب خیال توست ڪہ ماه را بہخلوت من دعوت می ڪند !نمیدانم ڪدام شبانتهاے دلتنڪَیدلتبیقرار من خواهد بود ..!!...
شب ها که دلتنگت میشوماز این شانه به آن شانهفقط غَلت میزنم...مثلِ یک ماهىِ جدا شده از دریاباید ببینى جان دادنم را......
آخ از دلتنگی عشقی دم تحویل سالفکر یاری که پُراست از خاطرات ماندگاربا خیالش سیب و سبزه میگذارم روی میزسفره ی هفت سین من پُر میشود از عطریار...
من هنوزهم دلتنگم ..!دلم به سویش پرواز مى کند ولى پشت دست دلتنگى هایم را داغ گذاشته امکه دیگر غرورم را فرش زیر پاى بى احساس ترین آدمِ دنیا نکند !...
دمِ عید باشد و تو نباشى!آدم دلش مى خواهدفقط گریه کند ......
چقدر پاییز می خواهد دلم.این دلتنگی این دوری..این تنفس های بلند،کمی برگریزان می خواهدکمی بارندگی کمی قدم زدن تا آخر دنیا....
دلتنگی معنی نداره!درد داره......
صبح یعنیمن هر روزدلتنگی ام را دم کنمو تو خورشید را نور بدهی،صبحِ من، با دلتنگی آغاز شودو صبحِ تو با دوست داشته شدن...️️️...
جایش چقدر خالیستاو را می گویمتنها چیزی که برام گذاشت«دلتنگی ست» ....
دلتنگ روزهایی هستمکه معنی خداحافظتا فردا بود. .بیا قدم زدن هایمان رادوباره تکرار کنیم،این خیابان همدلتنگِ توست...!...
دلتنگی یعنی هیچ چیز این روزگاردوست داشتنی نیستجز تو ! تو هم که نیستی ......
دلم_برای_ کسی_تنگ_ استڪه گمان مے ڪردممے آیدمے ماندوبہ تنهاییم پایان مے دهد!!! آمدرفتو به_زندگی_ام_پایان_داد...
پدر!روزت رسید و من ندارمت......
دلتنگیآدم را به جنون میکشدپدرمبی تو من مجنون تریندلتنگ دنیا شده امروزت در آسمان ها مبارک...
برفآمدنت را به تاخیرانداخته بودو اکنون کروناکی به من میرسی؟...
کاش میشد بهش گفت . . .نبودنت اذیتم میکنه وصله یِ تَن...
متنفرم از غروب جمعه ای کهتو را از من گرفتمادرم...
مادرمجمعه یعنی شمارشجمعه های هفته ای که ...باز بی تو گذشت...
بالاخره یک روز سهمم رااز این جمعه های دلتنگی میگیرم...!روزی که عصرش،در کنار تو بخیر شود...جمعه ها این روز را به من بدهکارند......
ماماننبودنت جمعه هایی استپر از دلتنگی...من هر چه بلد باشمنداشتنت رو نابلدم...
حواسمان به چروک های دور چشم و لرزش دست های پدرانمان باشد.حواسمان به تر شدن های گاه و بیگاه چشم های کم سو و دلتنگی شان باشد.! حواسمان باشد که آنها تمام عمر حواسشان به ما بوده است....
خاطرات خاک خوردهدردهای نهانشعرهای بی مخاطبسوغات جمعهها....