جمعه , ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
باز باران زد تو چتر خویش را برداشتی شهر را برهم زدی صد آفرین گل کاشتی زنده کردی در دل پاییز شهر مرده را توی آستین ات همیشه چیز بهتر داشتی...
ای حضرت پاییز، بهار من و تو دلتنگ شدن ، شده است کار من و تو هر بار به مهر می رسم میپرسم کی می رسد اولین قرار من و تو...