سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
ای هوای نفسم فکر و خیالم همه تویوسف قلب خرابم همه یادم شده تومن اسیر تو شدم یا که نشانم شدی تومن تو را صید شدم یا که شکارم زده تورنگ گیسوی سیاهت رفته در قاب دلمهر کسی موی تو را دیده به یلدا گفته تویوسف مست شده از چشم تو ام در نرومای زلیخا مست شدم غنچه لب را بده توای طلوع عشق تو در انتظارم شب بخیرخاطراتی مانده بر جا از همه لحظه تومن وفادار تو بودم بی وفا یار تو کیستنیست کسی مثل من عاشق و دل داده به تو...
همه گونه هایی که قادر به درک این واقعیت هستند ، در مبارزه برای وجود بهتر از گونه هایی که تنها به قدرت خود اعتماد دارند ، مدیریت می کنند: گرگ ، که در یک بسته شکار می کند ، شانس زنده می ماند بیشتر از شیر است که به تنهایی شکار می کند....
هر انسان پشتِ هزار و یک نقاب خود دو چهره داره؛هم شکارچیه هم شکار.هم معصومه هم گناه کار!...
برابرِ همه ی لهجه ها، تمامِ بیان هابه گفته ی همه ی شعرها، تمامِ رمان ها میان تور و خزه، یک پریِ یخ زده بودیتو را از آب گرفتند نیمه شب ملوان ها... تمام ساحل کِل می کشید تا که رسیدیبه افتخارِ تو ساز و دُهل زدند جوان ها کنار دریا پنهان شدند و آه کشیدندبه انتظارِ شنا کردنِ تو، چشم چران ها. -بلندتر بپر از دشت ها کبوترِ وحشیدر اشتیاقِ شکار تو اَند تیر و کمان ها!...
زلف او از روسری گاهی که بیرون می زندمی طپد قلبم چو آهویی که می گردد شکار...
با تنهایی اماز امروز به فردااز نقطه ای به نقطه ایعمرتارِ غم انگیزی ست که تنیده امبا زیبایی ات اسیرم کرده ایبا تنهایی ام به دامت انداخته امو یکی از ما عاقبتشکارش را خواهد کشت...
تار توهم می تند عنکبوت خیالم خدا کندپروانه شکار کنم....
هر سیه چشمی چو آهو کِی کند ما را شکار ؟چشم لیلی دیده ما را ، غرورِ دیگرست ......
برّه باشیگرگ روحت میشوندگرگ باشیحسّ تنهایی شکارت میکند....
به نام عشق که زیباترین سرآغاز استهنوز شیشه عطر غزل درش باز استجهان تمام شد و ماهپارههای زمینهنوز هم که هنوز است کارشان ناز استهزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفتکه عشق حادثه ای خانمان بر انداز استپدر نگفت چه رازی است این که تنها عشقکلید این دل ناکوک ناخوش آواز استبه بام شاه و گدا مثل ابر میباردچقدر عشق شریف است و دست و دل باز استبگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشقچرا که سنگ صبور است و محرم راز...
اے مالڪ قلبمچون صید بہ دام تو بہ هر لحظہ شڪارماے طرفہ نگارمازدورے صیاد دگر تاب ندارمرفتہ ست قرارمچون آهوے گم گشتہ بہ هر سو دوانم تا دام در آغوش نگیرم نگرانم ...