شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
زنجیر می فهمد دلِ دیوانه اش راعصیانِ جانِ با جهان بیگانه اش رارضاحدادیان...
بی تو از ویرانی ام دیوار باقی مانده استآجر آجر از دلم آوار باقی مانده استبی گمان مانند برگشت صدا در کوهسارشِکوه هایم را فقط تکرار باقی مانده استحلقه حلقه می زند آه از لبِ پروانه پَرشعله شعله شمع را انکار باقی مانده استحتم دارم بی تو آغوشِ خیابان را فقطرفت و آمدهای بالاجبار باقی مانده استماه خوابیده ست،امّا اُبرِ چشم آلودِ منپشت پلک پنجره، بیدار باقی مانده است.رضاحدادیان...
حلقه حلقه می زند آه از لبِ پروانه پَرشعله شعله شمع را انکار باقی مانده استرضاحدادیان...
بی تو از ویرانی ام دیوار باقی مانده استآجر آجر از دلم آوار باقی مانده استرضاحدادیان...
.بگو امشب بگو عشق منی حتا ،دروغیبیا امشب تو بانو باش و من آقا ،دروغی تو امشب شام را آماده کن با چشم مستتمنم با حوصله صبحانه را فردا ،دروغیمنِ امشب تا سحر میگویمَ از زیبایی توبگو از بودنت شادی تو هم باما ،دروغیبرای مصرف قلیان درِایوان آخر شبتو چایی را بیاور من متکارا ،دروغیاگر چه من ندارم ثروتی مقبول امابیا امشب تو سارا باش و من دارا ،دروغی تو فرزند پسر را دوست داری من نه چندانپسِ امشب را برایم باش دخترزا، دروغیاگر همسای...
درد ، دردِ زندگی در بین یارانِ غریب درد ، دردِ آرزو دردِ جنگ ، دنیایی فریب جنگ ناموزون است جنگ با خویشِ خود این نبردیست نابرابر لبخند بر ریش خود ترس هجرت از ده و از کاشیانه از دیار پرهراس از خواب جَستن ، خالی جای یار آتش و گرمیش ، سرد چون برفِ سپید در هوای باد چه رقصی می کند این پیر بید روزگاری پیر عشق ، پیر محبت بود پیر...
آمدی در این حوالی، باز هم پیچیده بویتعطر خوبت می کشاند، قلب را هر لحظه سویت...
میان شعر و غزل ها حضور تو کم بود!و قامت قلم من بدون تو خم بود...نبودی و شب و روزم به گریه سر می شد...میان خنده هم حتی همیشه ماتم بود!من و خیال و هوای نوشتن از عشق اتاز اینکه قبل تو احساس من فقط غم بود!تو سیب سرخ جنانی که منعِ از تو شدم...و در نگاه تو شیطان و قلبم آدم بود!اگرچه زخم زبانت برای من چون درد...ولی نگاه خمارت همیشه مرهم بود!آهای قاتل معروف شهر اشعارم...میان شعر و غزل ها حضور تو کم بود!...
نام غزل:بی وفااز کنارم می روی باشد برو ای بی وفامی روی باشد برو، تو بی صدای بی صدایک زمانی می رسد دستم ببوسی نازنین التماسم تو کنی اما نبخشم من تو راتا صدایم میزنی من نشنوم ای مهربان در دلت تا هلهله باشد نباشد دل سرادیگری مانند من نی او خیانت می کندمثل قلبت بی وفایی می کند آن بی حیاآمدم این را بگم بعدم برم از خاطرتتو نیاوردی به جا تنها* منم ای بی وفامجید محمدی (تنها)تخلص شاعر:تنها*ایهام:۱ خود معنی تنها بودن۲ ...
هو هو کنان، زمین و زمان رقص می کنندتا می رسد صدایِ دَف اَز خانقاهِ باد.رضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵...
یک شیشه اشک ناب برایت می آوردافتد اگر به میکده ی اَبر، راهِ بادرضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵...
در شعرِ من قلمرو او جا نمیشودبی انتهاست سلطنتِ پادشاهِ بادرضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵...
از بس که سر کشیده جنونِ همیشه رادیگر نمانده است ، سری در کلاهِ بادرضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵...
در قحطی امید، شده سالهای سالآغوشِ مهربانِ درختان، پناهِ بادرضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵...
راه گریز نیست مرا از منی که هستخیمه زده ست دور و برمن، سپاهِ بادرضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵...
دائم پراست از چمدان، ایستگاهِ بادانگار خانه کرده سفر، در نگاهِ بادرضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵...
خورشید جاودانه ی من! ای بهار من! ای آخرین پیامبر روزگار من! ای چشم های شاعر و گرمت شروعِ رودبخشیده ایی ترانه به شب های تار من دست مرا بگیر که خوشبو شود جهان روییده از حضور تو تا برگ و بار من لبخندم از ترنم عشق تو جان گرفت زیبا شدم! رسیده به پرواز کار منسر رفت از جنون و تبی سبز، آینهانگار شد خدای تو هم بی قرار من خانم شعرهای من ای آخرین امید! من زنده ام به این که تو باشی کنار من ممنونم از تویی که مرا مرد دیده ای...
تو مپندار که از عشق تو دل بر گیرمیا به جای تو کسی جویم و در بر گیرمبعد صد سال اگر بر سر خاکم گذریپاره سازم کفن و زندگی از سر گیرممحمد عاشوری...
آفتاب گندمین، نقاش زیبای نسیم صبح شد، آبی بکش تن پوش این جالیز را قند در پهلوی چای و نان هم آغوشِ غزل طرح لبخندی بزن، کامل بکن این میز را...
دوباره از تو سرودم نگو که بیزاریاز این نوشتن گل واژه های تکراریتمام ، حرف دل است اینکه با تو می گویمبه حرمت قلمم دل بده به اقراریخیال و واژه ی شعری ردیف حال منیقسم به جان غزل حس وحال اشعاریاگر چه خواب پریشان هرشبم هستینسیم وشبنم صبحی برای بیداریتو نوبرانه ی فصل ترنج و بابونه و شوق پنجره ای باز ،به سوی دیداریبهار را به نگاه تو میزنم پیوندکه مثل جام شقایق به بزم گلزاریگذشتم ازسرجان عاشقانه...
کبریت زدی تا به شبِ فاصله هاتکلیفِ خطوط تیره ام روشن شد.رضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۲۰...
پُر شد تقویمِ باغ،از ردّ بهارپاییز، به قدرِ یک سَرِسوزن شدرضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۲۰...
شعری که در رگانِ من می جوشیددریا دریا شرابِ مرد اَفکن شدرضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۲۰...
شاخه شاخه برای عریانیِ بادآغوشِ درختِ اَبر، پیراهن شدرضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۲۰...
صد زخمِ نگفته در دلم بود ،ولیبا دیدنِ تو ، زبانِ من الکن شدرضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۲۰...
تا چشم حسود، با دلم دشمن شدفیروزه ی چشم تو، پناه من شدرضا حدادیان ۱۴۰۳/۱/۲۰...
و سخت قافیه می بازددلم... که می داندتو را که دارمنگفته ردیف استغزلهای عاشقی من......
آن که رفته، رفته هرگز او نمی آید سرااو که رفته با کسی همدم شده چه بی صدابی وفایی در زمانه بدخدایی می کندباوفاها هم شدن در این زمانه بی وفادرد من از آشنا شد همدم من وای منزخم کاری را فقط همدم زند هی در خفادرد بی درمان که درمانی ندارد غیر عشقتو ندانستی ولی عیبی ندارد، مرحباتو که رفتی در کنار دیگران باشد ولیدرد هم باشی دلم بازم که می خواهد تو رامجید محمدی(تنها)کانال تلگرام شاعرhttps://t.me/Sibehavaass...
نام غزل: درد بی درمانآن که رفته، رفته هرگز او نمی آید سرااو که رفته با کسی همدم شده، شد غصه مابی وفایی در زمانه بد خدایی می کندباوفاها هم شدن در این زمانه بی وفادرد من از آشنا شد همدم من وای منزخم کاری را فقط همدم زند هی در خفادرد بی درمان که درمانی ندارد غیر عشقتو ندانستی ولی عیبی ندارد، مرحباتو که رفتی در کنار دیگران باشد ولیدرد هم باشی دلم، بازم که می خواهد تو رامجید محمدی(تنها)کانال تلگرامی:👇🏻https://t.me/...
«در سرم نیست بجز وصل تو سودای دگر»غیر ازین حیف بُوَد از تو تمنای دگرعمر بگذشت و دگر مهلت دیدار نماندفرصتی نیست ، مده وعده ی فردای دگرز جفا شانه مزن بر مشکن زلف که دل جز سر زلف تو مسکن نکند جای دگرصنما جز گل رخسار تو در باغ جهانمنظر چشم مرا نیست تماشای دگردل که زد غوطه به دریای محبت دانستچون تو ای جان نبُوَد گوهر یکتای دگرجز به سر پنجهٔ غم تار دلم کوک مکنکه بجز ناله نخیزد ، ز دل آوای دگرگیرم از عشق جگر سوز تو د...
از بس که شانه کرده دلم گیسوی تورامن باز کردن گره ها را بلد شدم.رضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۷...
بی شک هزار آینه در من شکسته شدتا تکّه تکّه منظره ها را بلد شدمرضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۷...
پُرشد اگر چه شعرِ من از لکنتِ خزانامّا بهارِ حنجره هارا بلد شدمرضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۷...
افتاد سنگِ چشم تو در ذهنِ برکه امتا حلقه حلقه ، دایره ها را بلد شدم رضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۷...
از من عبور کرد خیابان، غزل غزلتا التهابِ پنجره ها را بلد شدمرضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۷...
با تو مرور خاطره ها را بلد شدمراه شکست دلهره هارا بلد شدمرضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۷...
بیست و یکم مارس، روزی به نامِ شعرجشنِ واژگانِ ناب و لحنِ دلنشینِ شاعراز حماسه تا غزل، از قصیده تا ترانههر کلامی، نغمه ی روحِ بلندِ شاعربا قلمِ جادویی، نقشِ هستی می زندخلقِ دنیایِ نو، در خیالِ روشنِ شاعرعشق و امید و ایمان، در کلامِ او جاریترجمانِ دردِ انسان، در نغمه ی غمگینِ شاعرروز جهانی شعر، گرامی بادبر تمامِ شاعرانِ بلند آوازِ زمینبشنو از من این غزل، هدیه ی قلبِ منبه پاسِ عظمتِ شعر و مقامِ والایِ شاعر...
شاعر شدم که تو را بسرایمت ای بانی غزل های عاشقی من سلاماعظم کلیابی بانوی کاشانی...
زمان گذشته ولی من هنوز بیدارم شبیه ساعت شماطه دار بر دارمشبیه ابر کبودی که هق هق اش را خورد پر از گلایه و بغضم سکوت می بارم برای اینکه بگویم تمام حرفم را من از نگاه تو یک زل زدن طلبکارم و باز صبر همان اختیار اجباری بریده حنجره ام را که دست بردارم و آمدم بنویسم که دوس تت تت ...قلم شکست و به لکنت کشید اقرارمنه مثنوی نه رباعی نه قطعه و نه غزل گریستم دو سه خطی به پای خودکارم...
اگر چه باغِ تو غرقِ اَنار خواهد شدولی به خونِ جگر اتفاق می افتد.رضاحدادیان...
به محض تَر شدن چشم اَبر، بی تردیدبه گوش خاک، خبر اتّفاق می افتدرضاحدادیان...
تویی که لبریز از شب شده ست تقویمتصبور باش! سحر اتّفاق می افتدرضاحدادیان...
درخت باش و بمان روی ریشه های خودت!قبول کن که ثمر اتّفاق می افتد!رضاحدادیان...
دوباره دریا دریا شکفتنِ آتشبه زیرِ خاکستر، اتّفاق می افتد...
عبور، اخرِ سر اتّفاق می افتدبه هر بهانه ، سفر اتّفاق می افتدرضاحدادیان...
تنها اَنار شاخه ی افسوس بودم خون جگر خوردم ،ولی لب وا نکردم.رضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۲/۱۰...
لب تشنه ماندم،قطره ای هرگز گداییاز اَبرهای نانجیب امّا نکردمرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۲/۱۰...
در من هزاران جنگل خورشید روئید زیر درخت سایه ها ماءوا نکردمرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۲/۱۰...
وقتی که دیدم محرمی دور وبرم نیستبا هیچ کس جز آینه نجوا نکردمرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۲/۱۰...
با پای دل دور جهان را گشتم، امّاچیزی به جز یک مُشت غم، پیدا نکردمرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۲/۱۰...