جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
ما با هم اسم های خود را روی شن و ماسه ها نوشتیمو امواج دریا آن ها را شستآن ها را روی قلب های مان نوشتیمتا برای همیشه آن جا بماندنام عروسونام داماداز شما دعوت می کنند که آن ها را در مراسم عروسی شان همراهی کنیدزمان …مکان …...
با دو قلب لبریز از عشق و محبت در عطر بوی گلها در پر شکوهترین شب زندگی خود بزمی ترتیب داده اندمقدم گلبارتان را به دیده منت ارج می نهیم...
قلب من و تو راپیوند جاودانه مهری است در نهانپیوند جاودانه ما ناگسسته بادتا آخرین دم از نفس واپسین ما این مهر بسته باد...
من عرضه ی فراموش کردنت را ندارم دست پا چلفتی ترینم برای دور انداختن خاطره هایت تو بگو من با این قلب ناسازگارم چه کنم جانم...؟...
من واقعا نمیدونم ️تو از قلب من بیرون نمیری️یا من نمیتونم بندازمت بیرون...
فقط به آسمان تجلی قلب تو خیره می شوم و آرام میگیرم...
چشم های تو خدای قلب منه...
حلقه ی ازدواج را به انگشت دست چپ می زنن چون تنها انگشتیه که رگش به قلب متصله...
قایقی خواهم ساخت تا با آن از اقیانوس نگاهت عبور کنم و به ساحل وجودت برسم تا قلب پاک تو تا ابد کلبه ی عشق من باشد....
بهترین خواهر دنیاچو قلب شب تاریک تنهایی هایم دوستت دارمچو بامداد خوش دوستت دارمبه یاد تو و یادهایت شب نشستم بیدارچه خواب باشم چه بیدار باشم دوستت دارم...
اثر انگشت ما از قلب هایی که لمسشان کردیم هیچ وقت پاک نمی شود....
زمین اون گل رو به دست سرنوشت دادو سر نوشت اون گل رو تو قلب من کاشتتا باغچه خالی قلبم جایگاه یک گل باشدگل یاسمنم تولدت مبارک....
روز تولد انسان ها در هیچ تقویمی یافت نمی شودچرا که فقط در قلب کسانی که به آنها عشق می ورزندحک شده است. تولدت مبارک...
همانگونه که خورشیدهرگز از تابش باز نمی ایستدقلب من نیز هرگز از دوست داشتنتدست نخواهد کشید...
مکان حقیقیِ زندگی ماقلب کسانیست که دوستشان داریم…...
تمامِ دلخوشی هایمتو هستیهمانی کهبه قلبِ من نشستی...
کسی به فکر گلها نیستکسی به فکرماهیها نیستکسی نمیخواهدباور کند که باغچه دارد میمیردکه قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده استکه ذهن باغچه دارد آرام آراماز خاطرات سبز تهی می شودو حس باغچه انگارچیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده ست.حیاط خانه ی ما تنهاستحیاط خانه ی مادر انتظار بارش یک ابر ناشناسخمیازه میکشد...
با تو٬قلب٬خون را چنان پمپاژ می کند ٬که رگ را یارای انتقال نیست !ومغز را یارای تفکر !!!...
دست خدای منّان ، رو قلب ما نوشتهقسم به نام عباس ، کرببلا بهشته تو دستم و گرفتی ، من اینو خوب می دونمتا عمر دارم به عشقِ ، کرببلات می خونم درد غریبیِ تو ، عقده ای در گلویمگریه ی بر غم تو ، عزت و آبرویم آتیش زده به جونم ، سوز مصیبت توگریه کنم برای ، روضه ی غربت ...
من که اسیر گشتهامبا نگهی ز چشم تواز چه دگر به قلب مننیش و کنایه می زنی...
آهمحبوب مندر آمیخته با قلب و روح منیاما به دور از گرمای آغوش عشقم تا به کی ؟تا به کجا ؟...
روزی پشیمان می شوی آن روز خیلی دیر نیستروزی که دیگر قلب من با عشق تو درگیر نیست...
با من که به چشم تو گرفتارم و محتاجحرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج...
قلب آدما المثنیٰ ندارهنشکونید…...
درست می گویند پاها قلب دوم اندمن همه جا دنبال توام ...........
من آنچه را احساس باید کردیا از نگاه دوست باید خواندهرگز نمی پرسمهرگز نمی پرسم که : آیا دوستم داری ؟قلب من و چشم تو می گوید به من : آری...
به دست هابیشتر از قلب باور دارمدستش را که میگیریقلب ... با سرعت بیشتریشروع به تپیدن می کند...
چشم از قلب شڪایت ڪرد گفت : توعاشق میشوےومڹ اشڪ میریزم ...قلب گفت:تو نگاه میڪنے ومڹ دردمیڪشم !...
روز تولد انسان ها در هیچ تقویمی یافت نمی شودچرا که فقط در قلب کسانی است که به آنها عشق می ورزیم️با آرزوی فرداهایی روشن️عزیزم تولدت مبارک ️️...
اگه دوتابودی رو چشمام میذاشتمت حالاکه یکی هستی توقلبم میزارمت️...
ای کاش باغبان بودم تا اسم زیبای تو را در بهترین جای قلبم می کاشتم و باخون دلم آبیاری می کردم تا بدانی چقد دوستت دارم !️️️️...
شکستن قلب انسان ها ، اصلا کار دشواری نیست و از دست هه برمی آید!آن چه دشوار است، نشکستن دل هاست ......
تمام لحظه های عمرم بدرقه نفس کشیدن توستبه دنبال کوچکترین فرصت بودم تا بزرگترین تبریک را نثار قلب مهربانت کنمورق خوردن برگ سبز دیگری از زندگی ات را تبریک میگویم !تولدت آذین زندگی ام باد...
زبان استخوانی ندارداما برای شکستن یک قلب،به قدر کافی قوی استپس مراقب گفتارت باش...
عشق، پر زحمت استبگذار بعد از توخوابهایم را برای کسی تعریف نکنمما مردها نیاز به مراقبت داریمحتی قلب مایک آدم است _درون آدم_دستم را رها نکنمثل عکس ابرها که در آب می افتندمی شود به دو آسمان تعلق داشت...
جهانم را میسوزانىماه در آسمان میسوزد و من در عشق تو.قلبم به سانِ سوختن آتش است و روحم با اندوه بسیار میگرید.من آرامش ندارم، چه شب هولناکیست.زمان میگذرد اما طلوعی نیست. اگر او نیاید هیچ طلوعی نیست.جهانم میسوزد و قلبم میسوزد. همانطور که او تشنهی آب است من تشنهی عشقم.برای چه کسی آهنگم را بخوانم وقتی که او نیست که بیاید روی ایوان و خود را به من نشان دهد.جهانم را بسوزان و آنگاه من با عشق زاده خواهم شد....