چشمای تودل منوبه زانودرمیارن حتی خودت نمیدونی چه کارمیکنی بامن...
به امیدعشقت وهمین رابطه زندم یه روزی این لحظه هامیشن خاطره عشقم...
شایدندونه امازندم باخاطراتش آه ازجنون عشق وقلب تاابدعاشق...
حقیقت مثل پتک کوبوندی توی سرم پرنده ای عاشقم که سوخته بال وپرم...
تو ممنوع الخروجی از مرز های قلبم...!!نویسنده عطیه چک نژادیان...
من دارم احساسم به پای تومی ریزم اما تو حتی یه بار نمی بینیم عزیزم...
دلم میخوادحرفاش به گوشت برسونم فقط خدامیدونه آشوبیه درونم...
نیازدارم شنیده شم عزیزدل منوبشنو نیازدارم که دیده شم ببین منوببین عشقو...
بعد تو با درد تنهایی نمی آیم کنار
زندگی بی تو برایم بودنی اجباری است
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی...
هرچیزی را نباید رها کرد به امید قسمت،
خود قسمت هم گاهی امیدش به آدم هاست..
فاطیماه نویسنده وشاعر...
اگه یکی بیادوبااحساس توبازی کنه خوبه جوری رفتارنکن انگارکه چیزی نشده...
قلب عاشق باخاطره میمیره عشقم به خداترکش نکن بازیش نده بی تودلم میره کما...
باید از خاطر خود حذف کنم عالم را
این که در خاطر من هست فقط یاد شماست
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی...
به حدی دوسم داری که توی ذهنم میخونی به حدی دوست دارم که تنهاخودتومیدونی...
ازلحظه دیدنت قلب من عاشق شده دیگه کنترلش هم ازدستم خارج شده...
تکرار بعضی حرفها مثل تو شیرین است
من دوستت دارم و حرف آخرم این است
اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
چشمهای عسلی ات تنها ساحلیست که درآن آرامش شیرین می گیرم...